در اين متن, به زندگينامه شهداي 19بهمن و خاطره قهرماني ها و رشادت آنها پرداخته شده است, اميد است كه در تاريخ ايران زمين, اين فداها و خون ها به بار بنشيند و ثمره خود را در رهايي خلق اسير و آزادي آنها نشان دهد
1-مجاهد شهيد محمد مقدم
شگفتي و عظمت برگزاري تظاهرات نيمميليون نفري 30خرداد، وصفناپذير است. فرماندهان و مسئولان مجاهدين در اين روز تاريخي يك شاهكار تاكتيكي و نظامي آفريدند. يكي از اين فرماندهان برجستهٌ اين تظاهرات تاريخي فرمانده محمد مقدم بود.
در سالهاي57 تا 60 براي دانشآموزان هوادار مجاهدين در تهران نام «حميد صابر» نامي آشنا بود. او فرماندهٌ قهرمان مجاهد خلق محمد مقدم بود كه باشور و شوقي وصفناپذير در ايجاد بناي نهاد دانشآموزي سازمان شركت كرد و بهسازماندهي فعاليتهاي ميليشيا و دانشآموزان انقلابي همت گماشت.
محمد كه در سال1330 در تهران متولد شده بود و در رشتهٌ مديريت دانشكدهٌ علوم ارتباطات تحصيل ميكرد، در سال52 بهدليل شركت در فعاليتهاي مبارزاتي عليه رژيم شاه دستگير و به 4سال زندان محكوم شد. آشنايي نزديكتر او با مجاهدين كه مسير زندگيش را نيز بهكلي تغيير داد بههمان سالها برميگردد. او در زندان در ارتباط با تشكيلات مجاهدين قرار گرفت و با راه و آرمان مجاهدين بيشتر آشنا شد و از همان زمان تصميم خود را براي مبارزه و مجاهدت تا آخرين نفس در اين راه گرفت. محمد پس از آزادي از زندان در سال56، فعاليتهاي مخفي خود را در ارتباط با سازمان تا پيروزي قيام بهمن ادامه داد.
پس از سرنگوني رژيم شاه خائن نيز محمد ابتدا مسئوليت اطلاعات ستاد مركزي مجاهدين در تهران را عهدهدار گرديد و از اواسط سال58 مسئوليت نهاد دانشآموزي را بهعهده گرفت. دوران درخشش محمد بهعنوان يكي از مسئولان و فرماندهان مجاهدين نيز از همين ايام آغاز ميشود. او با روحيهٌ انقلابي و تلاش و پشتكار و مجاهدتي فراموشيناپذير با الهام از مسعود، بههمراه ديگر فرماندهان بخش اجتماعي سازمان، تربيت و سازماندهي ميليشياي دانشآموزي و شكل دادن «اتحاديهٌ انجمنهاي دانشآموزان مسلمان» در تهران را آغاز كرد و در مدت كوتاهي يكي از برجستهترين نهادهاي سازمان در مبارزه عليه ارتجاع حاكم را سازماندهي نمود.
در پرتو خصائل برجستهٌ انقلابي و روحيات مردمي، مجاهد قهرمان محمد مقدم درميان همرزمان و تحت مسئولانش بسيار محبوب و مورد احترام بود. توان بالاي او در فرماندهي نظامي، درك و انطباق انقلابي با ارزشها و مناسبات مجاهدين و فداكاري و ايثار لازم براي چنين مناسباتي بود كه محمد را بهيك فرماندهٌ جدي و شايسته براي واحدهاي ويژهٌ حفاظت سردار شهيد خلق موسي خياباني ارتقا داد. او پس از قرار گرفتن در اين موضع مسئوليت، در تمام ماههاي پرمخاطرهٌ پس از خرداد60 و درگيريهاي مستمر مجاهدين با پاسداران خميني در تهران، در اوج مسئوليتپذيري و هوشياري بهوظايف خود عمل كرد و سرانجام در تابلو شورانگيز عاشوراي مجاهدين، افتخار جانبازي و پاكبازي در مسير مجاهدين را از آن خود نمود.
او در وصيتنامهٌ پرشورش ازجمله نوشته بود: «شورانگيزترين لحظات زندگيم بهرغم همهٌ شببيداريها، تشويشها و نگرانيهاي ناشي از مسئوليتم، اوقاتي بود كه در كنار صادق[موسي] بودم. الحمدلله، خدايا از اين همهٌ لطف و نعمت سپاسگزارم… دوبار از دست مزدوران خميني جان سالم بهدر بردم. اما يكبار بهاي سنگيني پرداختيم. «فرهاد» بهجاي من دستگير شد، بهوحشيانهترين صورت ممكن شكنجهاش كردند و ناجوانمردانه تيرباران شد. هميشه در خاطرم هست، اي كاش صلاحيت اين را داشته باشم تا روزي در جاي ديگر فرهاد را ببينم».
او در قسمت ديگري از وصيتنامهاش بهياد «مسعود» و خطاب بهاو نوشته بود:
«… حماسهيي شورانگيز است؛ هر روز اعداممان ميكنند؛ چه باك؛ ما نميميريم؛ ما، "مسعود" پيروزيم.
هنوز بهگوش دل دارم كه گفتي برخونهايي كه ميدهيم نبايد گريست. كينه بهدل بگيريم و كينهيي آتشين و انقلابي! بدون خاكستر! آتش! آتش!…»
2-مجاهد شهيد آذر رضايي
يكي از برجستهترين زنان قهرمان مجاهد خلق كه در 19بهمن60، در كنار سمبل زن انقلابي مجاهد، شهيد اشرف رجوي و سردار شهيد خلق موسي خياباني، پس از نبردي قهرمانانه در برابر انبوه پاسداران و دژخيمان خميني سرفرازانه بهشهادت رسيد، مجاهد قهرمان آذر رضايي همسر و همرزم سردارخياباني بود. قبل از آذر 3تن از برادران مجاهدش رضا و احمد و مهدي رضايي در جريان مبارزهٌ انقلابي مسلحانهٌ مجاهدين عليه رژيم شاه قهرمانانه بهشهادت رسيده بودند.
مجاهد شهيد آذر رضايي كه در سال1339در تهران متولد شد، فرزند انقلاب بود. او از كودكي تحت تربيت برادرانش احمد و رضا قرار گرفت. اخلاق و منش انقلابي احمد و رضا كه پاكبازانه قدم در راه مجاهدين گذاشته بودند، در شكلگيري شخصيت انقلابي آذر تأثيري انكارناپذير داشت.
دههٌ پرتلاطم 50 و كوران حوادث سياسي و نظامي كه پيرامون سازمان مجاهدين ميگذشت او را از يازدهسالگي در ارتباط با جنبش مسلحانهٌ انقلابي ايران قرار داد.
در سال50 با تهاجم بزرگ ساواك برسازمان مجاهدين، اغلب اعضا و تمام مركزيت سازمان دستگير ميشوند. در آن هنگام آذر آخرين كلاس دبستان را ميگذراند، نبرد و شهادت قهرمانانهٌ برادران مجاهدش احمد و رضا و مهدي، آذر نوجوان را در مسير انقلاب و آزادي بسا استوارتر و مصممتر ميسازد.
مجاهد شهيد آذر رضايي، يكبار در سال53 و بار ديگر در سال54، همراه يكي از خواهرانش دستگير و زنداني ميشود. بهاين ترتيب آذر از آغاز نوجواني در كوران مبارزهٌ سياسي و انقلابي عليه رژيم شاه قرار ميگيرد و در پرتو انگيزههاي انقلابي خود و در ارتباط با سازمان بهعنوان يك زن انقلابي مجاهد رشد مييابد.
پس از پيروزي انقلاب، آذر فعاليت خود را در تشكيلات مجاهدين و در بخش دانشآموزي سازمان ادامه ميدهد. مسئوليت او در اين دوران سازماندهي بخشي از مدارس دخترانهٌ جنوب شهر تهران است. او همچنين مسئوليتهاي گوناگوني در انتشار نشريهٌ نسل انقلاب ارگان دانشآموزي سازمان بهعهده ميگيرد.
حضور در ميان فرزندان اقشار زحمتكش مردم، و مشاهدهٌ فقر كودكان و دانشآموزان محروم، آذر قهرمان را از انگيزههاي انقلابي و انساني سرشار ميكند و او را رفته رفته بهيكي از مسئولان ارزندهٌ مجاهدين تبديل ميسازد.
آذر پس از ازدواج با سردار شهيد خلق موسي خياباني، زماني كه دادستاني ارتجاع در پاييز سال59، حكم دستگيري برخي از اعضاي مركزيت سازمان را صادر ميكند، همراه با موسي بهزندگي مخفي روي ميآورد و مسئوليتهاي گوناگوني را در حفاظت و امنيت پايگاههاي مركزي سازمان عهدهدار ميشود.
بعد از 30خرداد60، و آغاز مقاومت انقلابي مسلحانه از يكسو، و سركوب و كشتار مجاهدين در زندانهاي قرونوسطايي خميني از سوي ديگر، آذر طي نامهيي بهيكي از نزديكانش نوشته بود: «خميني مسلماً سرنوشتش صدبار بدتر و شومتر از شاه است. مگر ميشود ملتي را تا ابد با فشار و خفقان و با اعدام ساكت كرد. اگر ما معتقد باشيم كه راهمان درست است، پس حتماً بهاينكه خميني هم سرنگون ميشود اعتقاد داريم». مجاهد قهرمان آذر رضايي سرانجام در روز 19بهمن ـعاشوراي مجاهدينـ پس از نبردي قهرمانانه بهشهادت رسيد و خون خود را نثار راه آزادي مردم ايران ساخت و در كهكشان شهيدان مجاهد خلق جاودانه شد.
3-مجاهد شهيد سعيد سعيدپور
در جريان تهاجم انبوه پاسداران و دژخيمان خميني بهپايگاه اشرف و موسي و چند پايگاه ديگر مجاهدين در 19بهمن سال60 رژيم خميني بهشدت نيازمند دستيابي بهاسناد و مدارك و اطلاعات مقاومت انقلابي در اين پايگاهها بود كه براي رژيم بسيار اهميت داشت. در اين سو يكي از قهرماناني كه وظيفهٌ خطير خارج كردن اين اسناد را بهعهده داشت مجاهد قهرمان سعيد سعيدپور بود. سعيد با جسارتي تحسينانگيز در بحبوحه درگيريهاي مجاهدين با پاسداران و مزدوران تا دندان مسلح خميني سرّي اول اسناد يكي از پايگاهها را از دسترس پاسداران خميني خارج ميكند. اما هنگام خارج كردن سري بعد مدارك اين پايگاه در حلقههاي متعدد محاصره پاسداران درگير ميشود، بيدرنگ بهسوي دشمن آتش ميگشايد و پس از تمام شدن گلولههايش نارنجك خود را ميكشد و طي يك عمل قهرمانانهٌ مقدس انتحاري با بههلاكت رساندن تعدادي از دژخيمان و پاسداران دشمن خود قهرمانانه بهشهادت ميرسد . او حسرت دستيابي رژيم بهاسناد مجاهدين را بهدل سردمداران و پاسداران ارتجاع ميگذارد و نام خود را در رديف قهرمانان برجستهٌ حماسهٌ 19بهمن و عاشوراي مجاهدين جاودانه ميسازد.
سعيد متولد 1338در شهر گلپايگان بود. در دوران كودكيش خانوادهٌ او بهتهران مهاجرت كردند و سعيد تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در تهران گذراند. او بهمدد استعداد سرشار و پشتكارش در 16سالگي پس از اخذ ديپلم وارد دانشگاه صنعتي شريف ميشود و از همان آغاز فعاليت خود را در كادر دانشجويان هوادار مجاهدين آغاز ميكند. يكسال بعد او رشتهٌ تحصيلي خود را بهرشته كشاورزي دانشگاه كرج تغيير ميدهد و در آنجا نيز در زمرهٌ فعالترين دانشجويان مبارز، دامنهٌ فعاليتهاي مبارزاتي و سياسي خود را بهمحيطهاي كارگري و صنعتي كرج گسترش ميدهد تا در پرتو تلاشهاي او و نسلي كه از مبارزهٌ مجاهدين الهام گرفته بود انقلاب ضدسلطنتي مردم ايران بهپيروزي ميرسد.
پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي سعيد بهياري همرزمانش انجمن دانشجويان مسلمان هوادار مجاهدين را در دانشگاه كرج تأسيس ميكند و فعاليتهاي خود را در ارتباط نزديكتر با سازمان مجاهدين ادامه ميدهد. پس از يك دوران فعاليت در انجمن دانشجويان مسلمان، سعيد بهبخش شهرستان سازمان منتقل ميشود و در اين زمينه نيز با تلاش و كوششي پيگير، پيام مجاهدين را بهاقصي نقاط ميهن ميرساند و حمايت و استقبال اجتماعي را بهمدد ياران و همرزمانش براي سازمان بهارمغان ميآورد. سعيد در پرتو عشق و ايمانش بهرهايي مردم و با تكيه برتلاش و پشتكار و ديناميسم انقلابي خود مسير رشد انقلابي را بهسرعت طي ميكند تا در پاييز59 بهعنوان يكي از اعضاي سازمان بهبخش حفاظت منتقل ميشود.
4-مجاهد شهيد شاهرخ شميم
خرداد سال1351، دانشجويان مجاهد و مبارز در اعتراض بهسفر نيكسون، رئيسجمهور وقت آمريكا بهايران و حمايتهاي همهجانبهاش از ديكتاتوري شاه دست بهتظاهرات ميزنند. آنان بهاين ترتيب بهويژه اعتراض خود را نسبت بهدستگيري و شهادت بنيانگذاران و اعضاي مركزيت سازمان مجاهدين كه در آستانهٌ ورود وي بهدستور شاه خائن بهجوخه اعدام سپرده شده بودند، نشان ميدهند. با يورش ساواك شاه بهتظاهرات دانشجويان عدهيي دستگير و روانه زندان ميشوند. يكي از اين دانشجويان مبارز شاهرخ شميم بود كه دستگيري و آشنايي او در زندان با مجاهدين، نقطه آغاز پيوندش با راه و آرمانهاي مجاهدين شد.
شاهرخ كه در سال1328 در تهران بهدنيا آمده بود بعد از اتمام تحصيلات ابتدايي و متوسطه، وارد رشته مهندسي مكانيك دانشكدهٌ فني دانشگاه تهران گرديد و از همان زمان فعاليتهاي سياسي خود را با دانشجويان هوادار مجاهدين آغاز كرد.
شاهرخ پس از دستگيريش در سال51، طي مدتي كه در زندان بود در ارتباط با تشكيلات مجاهدين قرار گرفت و از آموزشهاي مجاهدين بهرههاي بسيار گرفت. او پس از آزادي از زندان نيز فعاليتهاي دانشجويي و مبارزاتيش را در دانشگاه ادامه داد و پس از پايان تحصيلاتش در سال53 و اشتغال بهكار، ضمن ادامهٌ فعاليتهاي سياسي و هواداريش از مجاهدين بخش عمدهٌ درآمد خود را در اختيار سازمان قرار ميداد تا اينكه دوران آزادي زندانيان سياسي مجاهد و متعاقباً اوجگيري قيامهاي مردمي فرارسيد. شاهرخ در زمرهٌ مجاهداني بود كه در جريان قيام بهمن و فتح مراكز نظامي رژيم در تهران نقش برجستهيي ايفا كردند.
پس از پيروزي انقلاب، شاهرخ فعاليت مبارزاتي خود را بهصورت حرفهيي در كادر تشكيلات مجاهدين ادامه داد و در بخش تبليغات سازمان مسئوليت انتشارات بهزبانهاي خارجي را برعهده گرفت. نخستين شمارههاي نشريهٌ مجاهد بهزبانهاي عربي و انگليسي و نيز انتشار شماري از كتابهاي سازمان به زبانهاي خارجي در زمرهٌ فعاليتهاي اين دوران او است.
مجاهد شهيد شاهرخ شميم از نظر كار و مسئوليت و پيگيري و تلاش در جهت بهنتيجه رساندن مأموريتهايش، بسيار بارز و برجسته و داراي روحيهٌ خستگيناپذير يك مجاهد خلق بود. او همچنين بهخاطر جسارت، ريسكپذيري و صبر و تحمل انقلابي در شرايط سخت مورد تحسين تمامي همرزمانش قرار داشت.
روحيه و صميمت و مردمدوستي انقلابي شاهرخ، بهاو چنان شخصيت نافذي داده بود كه با حضورش در هر صحنهٌ اجتماعي مورد توجه و محبوببت مردم قرار ميگرفت و از اين حيث شاهرخ يكي از ارزندهترين مسئولان و كادرهاي مجاهدين بهشمار ميآمد. او بهخاطر صلاحيتها و مسئوليتپذيري برجستهاش از سال59 بهبخش حفاظت سازمان منتقل ميشود و از آن تاريخ تا حماسهٌ 19بهمن با شايستگي تمام بهمسئوليتهاي خطيرش عمل ميكند.
در 19بهمن همزمان با يورش بهپايگاه سمبل زن انقلابي مجاهد شهيد اشرف رجوي و سردارشهيد خلق موسي خياباني كه چند پايگاه ديگر مجاهدين نيز مورد حمله قرار گرفت، مجاهد قهرمان شاهرخ شميم در يكي از پايگاهها در اولين دقايق درگيري، حلقهٌ اول محاصرهٌ دشمن را جسورانه از هم شكافت و از طريق خانههاي اطراف از پايگاه خارج شد. اما از آنجا كه دشمن در چند حلقهٌ پيدرپي منطقهٌ وسيعي را در اطراف پايگاه محاصره كرده بود،بار ديگر بهمحاصرهٌ پاسداران درآمد و پس از يك نبرد قهرمانانه با پاسداران و مزدوران دشمن سرفرازانه بهشهادت رسيد.
5-مجاهد شهيد تهمينه رحيم نژاد
در سال1357، هنگامي كه توفان انقلاب عليه رژيم ديكتاتوري وابستهٌ شاه خائن شهرهاي ايران را يكي پس از ديگري درمينورديد، تشكلي از دانشجويان هوادار مجاهدين در مشهد، درست در نقطهٌ مقابل خواستهاي مرتجعان و سازشكاراني كه از تعميق انقلاب و خواستهاي راديكال مردمي مبني برسرنگوني بدون قيد و شرط رژيم شاه در هراس بودند، تظاهرات مردم را هدايت ميكردند. يكي از اين دانشجويان مبارز و انقلابي تهمينه رحيمنژاد بود.
تهمينه فعاليتهاي سياسي خود را سالها پيش از سرنگوني رژيم شاه آغاز كرده بود. او كه در سال1334 در گرگان متولد شده بود، براي ادامهٌ تحصيلاتش در دانشگاه فرودسي، بهمشهد رفت و در رشتهٌ شيمي مشغول تحصيل شد.
در سالهاي50 تا 52 بهرغم سركوبي و اختناقي كه ساواك حاكم كرده بود، دانشكدهٌ علوم دانشگاه فردوسي مشهد كانون فعاليت و تلاشهاي دانشجويان مجاهد و مبارز اين دانشگاه بود. تهمينه كه سوداي آزادي خلق و ميهنش را در سر داشت بهزودي بهكانون فعال دانشجويان مبارزي پيوست كه حول اهداف و آرمانهاي مجاهدين فعاليت خود را متمركز كرده بودند. اين كانون پرشور و انقلابي دانشجويان هوادار مجاهدين در مشهد، از سال56 محور جنبش و قيام ضدديكتاتوري در اين منطقه قرار ميگيرد و نقش بسيار مؤثري را در تودهييكردن و گسترش تظاهرات و اعتصابها در مشهد، درجريان انقلاب ضدسلطنتي عهدهدار ميشود.
پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي تهمينه فعاليت مبارزاتيش را در ارتباط مستقيم با تشكيلات مجاهدين ادامه داد و با تكيه برروحيه پرشور و خصائل والاي انقلابي كه داشت بهسرعت صلاحيتها و مسئوليتپذيري خود را بارز ميكند و مسئوليت انجمن زنان هوادار مجاهدين در مشهد را بهعهده ميگيرد. او در جريان حملههاي ناجوانمردانهٌ مزدوران و پاسداران خميني بهستادها و اجتماعات سازمان در مشهد يكي از چهرههاي درخشان صبر، بردباري، مقاومت و سازشناپذيري است.
طي سالهاي58 و 59 تهمينه در بيشتر مراسم، سخنرانيها و ميتينگهاي سازمان در مشهد، مسئوليت اجرا و اعلام برنامه را برعهده داشت. صداي گرم و گيراي تهمينه كه شعارهاي كوبندهٌ انقلابي مجاهدين را طنينانداز ميكرد، براي همهٌ كساني كه در آن دوران مراسم مجاهدين را در مشهد بهياد ميآورند خاطرهانگيز است.
مجاهد قهرمان تهمينه رحيمنژاد در پاييز59 بهتهران منتقل ميشود و در بخش حفاظت سازمان مسئوليتهاي گوناگوني را بهعهده ميگيرد و در شمار اعضاي واحد ويژهٌ حفاظت سردار شهيد خلق موسي خياباني قرار ميگيرد. نام او در زمرهٌ جاودانهفروغهاي آزادي كه خون پاكشان تابلو درخشان عاشوراي مجاهدين را بهرشته تصوير كشانده است، ميدرخشد.
6-مجاهد شهيد حسن مهدوي
مجاهد شهيد حسن مهدوي در سال1329 در بخش بيدخت از توابع شهرستان گناباد متولد شد. پدرش كشاورزي ساده بود كه همچون ديگر كشاوران بيدخت، شب و روز را با كار و تلاشي طاقتفرسا در مزرعه ميگذراند. حسن در تلاطم سختيها و همراه با كار و تلاشي مستمر تحصيلات ابتدايي و متوسطه را بهپايان رسانيد و براي ادامه تحصيل بهمشهد آمد و در دانشكده ادبيات بهادامه تحصيل پرداخت. او از همين دوران همراه با ديگر دانشجويان مبارز و هوادار مجاهدين بهفعاليتهاي سياسي و انقلابي روي آورد و پس از اخذ ليسانس و پايان خدمت نظام وظيفه بهاستخدام آموزش و پرورش قوچان درآمد و با سمت دبير بهتدريس در دبيرستانهاي اين شهر مشغول شد. از اين دوران بود كه او با تلاشي پيگير بهآگاهي بخشيدن بهدانشآموزان همت گماشت و آنان را با مسائل سياسيـ اجتماعي آشنا ميكرد و انگيزههاي مبارزاتي را در آنها تقويت مينمود. شاگردانش همگي بهكلاسهاي روشنگرانه او علاقه بسيار داشتند. از همينرو مأموران ساواك شاه كه از او كينهيي عميق بدل داشتند، چندبار او و خانهاش را مورد حمله قرار ميدهند. اما حسن از تلاشهايش نهتنها دست نميكشد بلكه با اوجگيري تظاهرات و اعتراضات مردمي در دوران انقلاب ضدسلطنتي فعاليتهاي خود را بيشتر و بيشتر ميكند و در اين فعاليتها دانشآموزانش را نيز با خود همراه ميكند.
سوابق و فعاليتهاي انقلابي حسن موجب ميشود كه پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي، او از طرف مردم قوچان بهعنوان مسئول شوراي شهر برگزيده شود. از اين تاريخ بهبعد حسن با تلاشي مستمر بهرفع گرفتاريها و نيازمنديهاي مردم محروم قوچان و روستاهاي اطراف آن همت ميگمارد اما بهدليل همين فعاليتهاي انقلابي و انساني، از جانب مرتجعان تحت فشار قرار ميگيرد. در سال59 مرتجعان كه بههيچ ترتيب تحمل اين آموزگار مجاهد و پرشور را نداشتند و از فعاليتهاي خستگيناپذير او در راستاي پيشبرد هدفها و مواضع ضدارتجاعي و رهاييبخش مجاهدين بهستوه آمده بودند، زمينههاي تصفيه و پاكسازي و اخراج او از آموزش و پرورش را فراهم ميكنند و حسن نيز با افشاگري دربارهٌ مرتجعان و آخوندهاي جنايتكار از كار استعفا ميدهد و بهطور حرفهيي و تماموقت در ستاد مجاهدين در قوچان بهانجام مسئوليتهاي انقلابي ميپردازد. حسن در اواخر سال59 بهمشهد منتقل ميشود و در انجمن معلمان هوادار مجاهدين بهفعاليتهاي خود ادامه ميدهد. مدتي بعد حسن بهتهران منتقل ميشود در بخش حفاظت سازمان مشغول بهكار ميشود.
پربارترين دوران زندگي مبارزاتي اين مجاهد قهرمان بهماههاي پس از 30خرداد60 بازميگردد كه او با حساسيت و جديتي تحسينبرانگيز مسئوليتهاي خطير خود را ايفا ميكند. وقتي جوخههاي تيرباران خميني دهده و صدصد ميليشياي قهرمان و دانشآموزان انقلابي را اعدام ميكند، حسن با شنيدن خبر اعدام دانشآموزانش با تأثر ميگويد: دوست دارم بهملاقات بچهها و دانشآموزانم بروم. آنهايي كه ديگر من معلمشان نيستم بلكه شاگرد آنها هستم و بايد در محضرشان درس فداكاري و ايثار و بزرگواري بياموزم. شايد بتوان گفت كه اين از دستاوردهاي سازمان است كه بعضي از شاگردان در مدت كمي توانستهاند درس انقلاب و مبارزه و فداكاري را بهتر از معلمانشان بياموزند…
7-مجاهد شهيد مهشيد فرزانهسا
با برفهاي بهمن سرد،
از سينههاي داغدار دماوند،
چونان رودي سرشار شعله و پلنگ،
بر خاك تشنهٌ خانه گذشتي.
نگاه كن! ببين
بهمن از گرماي خون تو گلگون شده است.
مجاهد شهيد مهشيد فرزانهسا متولد سال1337 در تهران، ازجمله مجاهدان قهرماني بود كه در عاشوراي 19بهمن60 در كنار اشرف و موسي قهرمانانه جنگيد و سرفرازانه بهشهادت رسيد.
دوران آشنايي مهشيد با مبارزه و ورود او بهعرصهٌ فعاليتهاي سياسي، بهسالهاي ديكتاتوري شاه خائن باز ميگردد. وقتي كه مجاهد شهيد مجيد فرزانهسا ـبرادر مهشيد كه تابستان61 طي يك درگيري در تهران بهشهادت رسيدـ در جريان ارتباطاتش با سازمان و پيگردهاي ساواك شاه بهزندگي مخفي روي ميآورد، با توجه بهشناختي كه از روحيه و پتانسيل انقلابي مهشيد داشت، ارتباط خود را با او حفظ ميكند و او را در جريان خطوط و مواضع سازمان و تحولات جنبش انقلابي مسلحانه قرار ميدهد. اين ارتباط زمينهٌ مستعدي براي جذب مهشيد بهميدان مبارزه و فعاليت سياسي ميشود. با دستگيري مجيد بهوسيله ساواك شاه، مهشيد در دايرهٌ وسيعتري از فعاليتهاي سياسي قرار ميگيرد و ضمن گسترش ارتباطاتش با خانوادههاي شهيدان و زندانيان سياسي مجاهد، بر دامنهٌ فعاليتهايش نيز ميافزايد.
مهشيد در سال57 تحصيلات متوسطه را بهپايان برد و در رشتهٌ علوم آزمايشگاهي دانشگاه تهران ثبتنام كرد و در همين سال فعالانه در تظاهرات و قيامهاي مردمي در جريان انقلاب ضدسلطنتي شركت نمود.
با پيروزي انقلاب ضدسلطنتي، مهشيد نيز در كنار برادران مجاهدش فعاليت مبارزاتي خود را بهصورت حرفهيي در سازمان مجاهدين آغاز ميكند و در پرتو ايمان و انگيزههاي مبارزاتي از استعدادهاي خود در راه انجام مسئوليتهاي انقلابيش در بخشهاي دانشجويي و آموزش سازمان بيشترين استفاده را مينمايد.
مجاهد شهيدمهشيد فرزانهسا از اواخر سال59 بهبخش حفاظت سازمان منتقل ميشود. از آن پس با ايمان و شور و عشقي دوچندان وظايف خود را در جريان نبرد انقلابي مسلحانه عليه رژيم خميني در پايگاههاي مركزي مجاهدين با موفقيت بهانجام ميرساند.
8-مجاهد شهيد كاظم مرتضوي
كاظم در زمره مجاهداني بود كه ستم و استثمار را از كودكي با پوست و گوشت خود لمس كرده بود و اين دوران به او انگيزهيي دوچندان براي مبارزه در راه رهايي خلق و ميهن ميداد.
مجاهد شهيد كاظم مرتضوي در سال 1334 در خانوادهيي محروم و زحمتكش در خمين متولد شد. او بعد از پايان تحصيلات دبيرستاني و گذراندن دورهٌ سربازي براي كمك بهتأمين مخارج خانوادهاش، شغلي در قسمت ارتباطات بينالمللي مركز مخابرات تهران پيدا كرد و درآنجا مشغول كار شد. آشنايي او با مجاهدين بههمين سالها برميگردد. زندگي در فقر و محروميت و شناخت آرمان مجاهدين در دفاع از محرومان و زحمتكشان او را بهفعاليتهاي سياسي و مبارزاتي جذب ميكند.
با چنين انگيزشهايي او مبارزهٌ خود با رژيم شاه را با هر امكاني كه در اختيار داشت در همان محيط كارش آغاز كرد اما لورفتن اقدامهايش عليه ارتباطات ساواكيها و عوامل دربار در مخابرات بهاخراج او از كارش منجر ميشود. پس از آن او براي گذران زندگي بهشغل رانندگي تاكسي رو ميآورد. تا اينكه اعتراضات و تظاهرات مردمي عليه ديكتاتوري شاه آغاز ميشود. از اين تاريخ كاظم فعاليتهاي سياسي خود را شتاب ميبخشد و بهويژه براي آزادي زندانيان سياسي مجاهد بهتلاش ميپردازد.
پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي كاظم بهطور تمام وقت وارد تشكيلات مجاهدين ميشود و وظايف انقلابي خود را در قسمت انتظامات ستاد جنبش ملي مجاهدين عهدهدار ميشود. انگيزههاي انقلابي و سرشار كاظم او را بهسرعت در فراگيري آموزشهاي ايدئولوژيك و تشكيلاتي مجاهدين ياري ميكند و كاظم از سال59 مسئوليتهاي جديد خود در بخش حفاظت سازمان را بهعهده ميگيرد.
سخت كوشي و تلاش پيگير و مايهگذاري در هركاري، ويژگي برجستهٌ كاظم بود و هرگز از كار و تلاش براي رسيدن بهنتايج مشخص مأموريتش باز نميماند. سرانجام مجاهد قهرمان كاظم مرتضوي اين فرزند درد و رنج كه در مدت كوتاهي بهيكي از كادرهاي برجستهٌ مجاهدين ارتقا يافته بود در روز نوزدهم بهمن1360 بههمراه حماسهٌآفرينان عاشوراي مجاهدين در پايگاه شهيد اشرف و سردار خياباني قهرمانانه بهنبرد با دشمن برميخيزد و در زمرهٌ شهيدان والاي مجاهدين نام خود را براي هميشه جاودانه ميسازد.
9-مجاهد شهيد خسرو رحيمي
«اگر روزي با دشمن درگير شوم، تمام خشم و كينهٌ مقدس و انقلابيم را از لولهٌ مسلسلم برسر و روي مزدوران شليك خواهم كرد». خسرو بارها پيشتر از اين نيز پاسخ آتشين خود بهمزدوران دشمن را در لحظه رويارويي مرور كرده بود و پيش از شهادت، بارها صحنه پرافتخار رزم نهاييش را برصفحهٌ خاطرهاش آفريده بود. كه زندگي انقلابيش نيز جز انعكاس صحنههاي نبرد مجاهدين با دشمنان آزادي مردم ايران چيز ديگري نبود.
مجاهد شهيد خسرو رحيمي در سال1333در شهر تهران بهدنيا آمد. در دوران تحصيل از دانشآموزان ممتاز بود. در سال52 وارد دانشكدهٌ فيزيك دانشگاه مشهد شد. او در شمار بنيانگذاران تشكلهاي دانشجويي هوادار جنبش مسلحانهٌ انقلابي در دانشگاه مشهد بود.
خسرو در جريان مبارزات دانشجويي با سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و در اثر اين آشنايي با شور و فداكاري روزافزون بر فعاليتهاي سياسي مبارزاتي خود افزود. خسرو در سال54 در جريان يك تظاهرات دانشجويي كه خود در شمار سازماندهان آن بود توسط ساواك دستگير و بهشدت مورد شكنجه قرار ميگيرد. اما از آنجا كه با هوشياري و مقاومت دشمن را از دستيابي بهاطلاعات فعاليتهايش محروم كرده بود، فقط به6ماه زندان محكوم ميشود. طي آن 6ماه اسارت در زندان وكيلآباد مشهد در ارتباط مستقيم با تشكيلات مجاهدين، قرار ميگيرد و با بهرهگيري از آموزشها و آشنايي بيشتر با موضع سازمان، آگاهيها و انگيزشهاي انقلابي خود را كيفا ارتقا ميدهد. مجاهد شهيد خسرو رحيمي دربارهٌ دوران زندان و اولين ديدارش با مجاهدين ميگويد وقتي بچههاي مجاهد را در زندان ديدم مثل اينكه بال درآوردم و در آسمانها پرواز كردم. از ذوق و خوشحالي در پوستم نميگنجيدم. شب اول اصلاً نخوابيدم، گفتم: خدايا! بيدارم يا خواب ميبينم؟ خدا را شكر كردم و با خودم عهد بستم كه از اين شرايط بايد بهترين استفادهها را ببرم.
خسرو پس از آزادي از زندان با همكاري مجاهد شهيد قاسم مهريزيزاده بهتجديد تشكلهاي دانشجويي وسازماندهي تظاهرات دانشجويان و همچنين سازماندهي و گسترش تظاهرات مردمي عليه رژيم شاه ميپردازد. پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي خسرو با تلاش پيگير براي راهاندازي ستاد مجاهدين در مشهد تلاش ميكند. او همچنين مسئوليت بخش محلات را در تشكيلات مجاهدين درمشهد بهعهده ميگيرد. خسرو از اواخر سال59 به تهران منتقل ميشود و در زمرهٌ فرماندهان واحدهاي حفاظت مركزيت سازمان قرار ميگيرد.
جسارت انقلابي و قاطعيت خسرو بسيار بارز و برجسته بود. يكي از همرزمانش كه تا ساعتي پيش از درگيري 19بهمن در كنار او بوده، ميگويد: وقتي خبر درگيري پايگاه اشرف و موسي بهپايگاهي كه خسرو فرماندهي آن را بهعهده داشت رسيد، اودستور آماده باش داد، و مسلسلش را بهدوش انداخت و با آمادگي كامل در سالن پايگاه شروع بهقدم زدن كرد و با بررسي پيامهايي كه از شنود دريافت ميكرديم زير لب يكي از سرودهاي سازمان و بهخصوص «اي عطر باروت مسلسلهاي خلق، توفندهتر…» را زمزمه ميكرد. ساعتي بعد از آنكه او را ترك كردم، محاصره و درگيري در پايگاه آنها شروع شده بود.
10- مجاهد شهيد فاطمه نجاريان
در فهرست شهيدان انقلاب نوين مردم ايران، با نام نجاريان، سه شهيد در كنار هم ميدرخشند، حسن، حسين و فاطمه كه هر سه از قهرمانان شهيد خانوادهٌ مجاهدپرور نجاريان هستند. در ميان آنها، فاطمهٌ نجاريان، از چهرههاي برجستهٌ زن انقلابي مجاهد است كه در ميان ستارگان درخشان عاشوراي مجاهدين در 19بهمن جاي گرفته است.
فاطمه در سال1335 در يك خانوادهٌ مذهبي در شهر تهران متولد شد. او در همان اولين سالهاي كودكي پدرش را از دست داد اما با سختكوشي و تلاش، تحصيلاتش را تا راهيافتن بهدانشكدهٌ پليتكنيك تهران، ادامه داد و از همان زمان تلاش براي دستيافتن بههدفهايش را آموخت.
براي فاطمه سالهاي آخر دبيرستان همزمان بود با آغاز و شكوفايي جنبش مسلحانهٌ انقلابي در ايران. او با شركت در جلسات مذهبي و سياسي و محافل دانشجويي قدم در راه كسب آگاهيهاي سياسي و مبارزاتي گذاشت. در كنار مطالعه و كسب آگاهيهاي نظري، مشاهدهٌ نزديك زندگي پررنج و مشقت روستاييان دماوند كه فاطمه بخشي از زندگيش را درميان آنها ميگذراند، بر انگيزهها و شور مبارزاتي او براي پايان دادن بهرنجهاي ناشي از استثمار تودههاي محروم ميافزود.
فاطمه در سال53 و در جريان فعاليتهاي دانشجويي با هواداران مجاهدين در پليتكنيك تهران آشنا ميشود و از آن پس با وفاداري بهآرمانهاي والا و انقلابي مجاهدين فعاليت خود را ادامه ميدهد. او از اوايل سال57 در ارتباط با مستقيمتري با سازمان قرار ميگيرد و پس از پيروزي قيام بهمن نيز بهطور حرفهيي وارد فعاليتهاي سياسي و تشكيلاتي مجاهدين ميشود.
ايمان بهراه و آرمانهاي مجاهدين و عزم راسخ او در تحقق اين آرمانها، تواناييهاي برجستهيي به او داده بود كه در پرتو آنها توانست بهسرعت كفايت انقلابي خود را در عرصهٌ عمل بهظهور برساند و تنها با گذشت حدود يك سال از پيروزي انقلاب، در اواسط سال58 مسئوليت چند انجمن دانشجويي را در نهاد دانشجويي سازمان برعهده بگيرد و وظايفش را با شايستگي تمام انجام دهد.
از اواسط سال59 فاطمه علاوه برفعاليتهايش در بخش دانشجويي، مسئوليتهاي ديگري در حفاظت سازمان را نيز بهعهده گرفت. اين در شرايطي بود كه او بهعنوان يك مادر، مسئوليت نگهداري و تربيت پسر دوسالهاش را نيز بهعهده داشت و اين مجموعه كار و مسئوليت را ميبايست با شايستگي و با صرف وقت و انرژي مكفي در هرزمينه، بهبهترين نحو انجام دهد.
پس از آغاز مقاومت انقلابي مسلحانه و شروع زندگي مخفي، يكي از پربارترين دوران زندگي تشكيلاتي فاطمه آغاز ميشود و او با شايستگي تمام مسئوليتهاي خطير خود را بهعهده ميگيرد. بنا برگواهي همرزمانش در ماههاي پس از 30خرداد60، فاطمه بهخاطر مسئوليتپذيري، جسارت و روحيهٌ بالاي نظاميش همواره نخستين كانديداي تيم آتش در طرحهاي حفاظتي پايگاهها بود.
سر انجام درروز 19بهمن سال60 ـعاشوراي مجاهدينـ مجاهد شهيد فاطمه نجاريان در پايگاهي در يوسفآباد تهران، در حاليكه دو فرزند خردسال داشت، بههمراه همرزمانش تا آخرين نفس و تا آخرين گلوله دربرابر پاسداران جنايتكار خميني جنگيد و قهرمانانه بهشهادت رسيد.
11- مجاهد شهيد ميرطه ميرصادقي
ميرطه ميرصادقي در زمره مجاهداني بود كه بهواسطه فعاليتهاي سياسي و اجتماعي گستردهاش در گرگان از محبوبيتي خاص در ميان اقشار مختلف مردم برخوردار بود. وقتي مردم خبر شهادت او را در حماسهٌ عاشوراي مجاهدين شنيدند، بهرغم تهديداتي كه از جانب مزدوران رژيم وجود داشت گروه گروه بهخانهٌ كوچك آنها ميرفتند و با مادر سالخورده و خانوادهٌ اين مجاهد قهرمان ابراز همدردي ميكردند.
مجاهد شهيد ميرطه ميرصادقي در سال1332در يك خانوادهٌ زحمتكش از محلهٌ ميركريم گرگان متولد شد. او دوران كودكي را با رنج و سختي و كار مداوم در كنار پدرش و در كشاكش سختيها و فراز و نشيبهاي بسيار سپري كرد.
طه از سال1350، بعد از پايان تحصيلات دبيرستاني، وارد دانشگاه ميشود و در دانشكدهٌ الهيات مشهد تحصيل خود را ادامه ميدهد. او فعاليتهاي سياسي مبارزاتي مخفي خود را در ارتباط با يكي از گروههاي هوادار مجاهدين شروع ميكند. در سال53 طه و ديگر فعالان گروه مزبور مورد هجوم ساواك قرار ميگيرند. طه با هوشياري از چنگ ساواك ميگريزد و پس از دوركردن امكانات گروه از دسترس ساواك، خود نيز بهيكي ديگر از گروههاي مبارز وابسته بهمجاهدين بهنام والعصر ميپيوندد. فعاليتهاي طه در گروه «والعصر» تا هنگام ضربهٌ ساواك بهاين گروه در سال54 كه طه نيز در جريان آن دستگير و زنداني ميشود، ادامه مييابد. دوران زندان و ارتباط مستقيم با تشكيلات مجاهدين براي طه كه سري پرشور و روحيهيي انقلابي داشت، آغازي ديگر بود.
طه در زندان با آموزشهاي ايدئولوژيك و تشكيلاتي مجاهدين آشنا ميشود و از همانجا عزم خود را براي مبارزه و مجاهدت در سازمان تا آخرين نفس جزم ميكند. دو سال اسارت در زندانهاي ساواك شاه و برخورداري از آموزشهاي مستقيم مجاهدين، طه را بهيك كادر ارزشمند و فعال مجاهدين تبديل ميكند. او پس از آزادي از زندان، در اوايل سال57 فعاليت خود را در كادر تشكيلات مجاهدين در خارج از زندان ادامه ميدهد. طه در كنار مجاهدان شهيد خسرو رحيمي و قاسم مهريزيزاده، طي سال57 در فعاليتها و امور مربوط بهتدارك و سازماندهي قيامهاي مردمي نقشي مؤثر بهعهده ميگيرد.
پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي طه ميرصادقي مسئوليتهاي انقلابي خود را در تشكيلات مجاهدين در مشهد عهدهدار ميشود. سازماندهي بخش دانشجويي و تشكيل يكانهاي ميليشيا در مشهد ازجمله حاصل تلاشهاي اين مجاهد خستگيناپذير و ديگر همرزمان او در آن سالها بود. عشق و ايمان او بهآرمانهاي انقلابي و رهاييبخش مجاهدين و تلاش و فداكاري او در راه تحقق اين آرمانها و سخنرانيهاي پرشور او در محيط دانشگاهي مشهد، براي مردم و بهويژه جوانان انقلابي و هواداران سازمان بسيار انگيزاننده بود. طه در سال59 به تشكيلات مجاهدين در مازندران و سپس بهتهران منتقل ميشود و مسئوليتهاي خود را در بخش حفاظت سازمان بهعهده ميگيرد. آخرين مسئوليتش بهعنوان معاون فرمانده حفاظت پايگاه سردار خياباني، به جلوهگاه پرشكوهي از زندگي انقلابي او تبديل شد.
12- مجاهد شهيد مهناز كلانتري
مجاهد شهيد مهناز كلانتري كه در حماسهٌ عاشوراي مجاهدين در يكي از پايگاههاي مركزي سازمان واقع در خيابان سلطنتآباد قهرمانانه جنگيد و بهشهادت رسيد در آخرين نامهاش با شكرگزاري از اينكه در اين پايگاه مجاهدين به انجام مسئوليتهاي انقلابيش اشتغال دارد، نوشته بود: «بودنم را در اين خانه بهعنوان يك نعمت براي خود تلقي ميكنم. آدمي تا آخرين لحظات عمرش نميداند كه از اين امكاني كه برايش مقدر شده و كوره راههايي كه در پيشرو دارد چگونه عبور خواهد كرد؟ سربلند و پرافتخار يا سرافكنده و شرمگين؟ تنها كاري كه ميتوان كرد توكل بهخداست».
بيترديد مجاهد شهيد مهناز كلانتري در زمره مجاهدان قهرمان و پاكبازي بود كه از «كورهراههاي» صعبالعبور انقلاب با «سربلندي و افتخار» عبور كرد و نام خود را در ميان برجستهترين زنان مجاهد خلق جاودانه ساخت.
مجاهد شهيد مهناز كلانتري كه در سال1335 در تهران متولد شده بود در سال1354 توانست وارد رشتهٌ مكانيك دانشگاه علم و صنعت تهران شود. او زندگي خانوادگي مرفهي داشت و چشماندازي روشن نيز براي يك زندگي راحت در پيش روي او بود. اما سرنوشت خود را با سرنوشت مجاهدين، انقلاب و آزادي پيوند داد و راه مبارزه و نبرد براي رهايي خلق و ميهن را برگزيد و بهاين ترتيب بهمرتبت والاي يك زن انقلابي مجاهد خلق دست يافت.
انگيزههاي او براي قدم گذاشتن در مسير مبارزه با ظلم و نابرابري، هنگامي كه در دانشگاه با دانشجويان هوادار مجاهدين آشنا شد، بهسرعت شكوفا گرديد و مهناز فعالانه وارد مبارزات دانشجويي و تظاهرات مردمي در جريان انقلاب ضدسلطنتي شد.
او در شمار نخستين دانشجوياني بود كه بعد از پيروزي انقلاب بهفعاليت مبارزاتي حرفهيي در ارتباط با تشكيلات مجاهدين روي آوردند. نخست در ستاد مجاهدين در تهران مسئوليت يك تيم از خواهران را در انتظامات ستاد بهعهده گرفت. و پس از آن در مواضع مختلفي كه در بخشهاي شهرستان، حفاظت و ديگر نهادهاي سازمان بهعهده داشت، مسئولانه پاسخ گفت. او در سازمان، پيوسته يك مسئول دلسوز؛ و از اين نظر بسيار مورد علاقه و احترام تحت مسئولانش بود. جديتش در انجام مسئوليتها، او را درنظر فرماندهان سازمان، بهيك مسئول قابل اتكا ارتقا داده بود.
مهناز در سال59 بهمدت چندماه تحت مسئوليت سمبل زن انقلابي مجاهد، شهيد اشرف رجوي، قرار ميگيرد و از همين دوران بسا درسها و تجارب انقلابي مياندوزد، آنچنانكه از اين دوران و كاركردن تحت مسئوليت اشرف بهعنوان يك «نعمت» پرارزش ياد ميكند.
سرانجام درجريان سلسله نبردها و مقاومت حماسي مجاهدين دربرابر پاسداران خميني در روز 19بهمن سال60 در پايگاهي واقع در خيابان سلطنتآباد تهران، مجاهد شهيد مهناز كلانتري همراه ديگر خواهران و برادران مجاهدش درمقابل انبوه مزدوران خميني قهرمانانه جنگيد و سرفرازانه در عاشوراي مجاهدين بهشهادت رسيد.
13- مجاهد شهيد حسن پورقاضيان
اين تصوير بهياد ماندني، مربوط به سال1358 است كه در آن مجاهد شهيد حسن پورقاضيان، قبل از شروع يكي از سخنرانيهاي مسعود در دانشگاه تهران در كنار او ديده ميشود. حسن از اعضاي برجستهٌ بخش حفاظت سازمان بود كه از نخستين روزهاي بعد از پيروزي انقلاب به حفاظت سازمان منتقل شد و تا لحظه شهادت با شايستگي تمام مسئوليتهاي خود در حفاظت سازمان عمل كرد. حسن پورقاضيان، در سال1335در يك خانوادهٌ زحمتكش در جنوب شهر تهران بهدنيا آمد. او از دوران كودكي با درد و رنج محرومان و با واقعيت ستم و استثماري كه در جامعه جريان داشت از نزديك آشنا شد. حسن در دوران تحصيل علاقهٌ زيادي بهخواندن كتابهاي سياسي و اجتماعي داشت. از سال52 بهبعد، با آنكه دوتن از برادرانش در ارتباط با مجاهدين بهزندان افتادند و حسن در غياب آنها مسئوليت تأمين مخارج خانواده را نيز برعهده داشت، بهمطالعات و فعاليتهاي سياسي و اجتماعيش ادامه ميداد. در اين دوران حسن كه بهكار در يك مركز طبي كودكان اشتغال داشت، بهرغم حقوق اندك و فقر خانوادهاش، از همان درآمد كم، هم بهمردم تهيدست كمك ميكرد و هم بهتأمين نيازهاي جنبش انقلابي مسلحانه ميپرداخت. حسن در جريان قيام و انقلاب ضدسلطنتي در ارتباط نزديك و فعال با مجاهدين قرار ميگيرد و فعالانه در تظاهرات و قيامهاي مردمي كه بهسرنگوني رژيم شاه ميانجامد شركت ميكرد. حسن بعد از انقلاب ضدسلطنتي مسئوليتهاي خود را در بخشهاي نظامي و حفاظت سازمان بهعهده ميگيرد. جسارت، صداقت، صراحت و يگرنگي از ويژگيهاي برجستهٌ اين مجاهد خلق بود كه در رشد و ارتقاي تشكيلاتي و ايدئولوژيك او نقش بسيار مؤثري ايفا كرد. پس از 30خرداد60 و نخستين ماههاي مبارزهٌ مسلحانهٌ انقلابي، حسن با سختكوشي و انتخاب آگاهانه، همواره با استقبال از خطرها، وظايف دشوارتر و خطيرتر را بهويژه در امر حفاظت مسئولان سازمان براي خود انتخاب ميكرد. بعد از ظهر 19بهمن پايگاه مجاهد قهرمان حسن پورقاضيان و 4همرزم مجاهدش مورد تهاجم پاسداران خميني قرار ميگيرد و با مقاومت قهرمانانهٌ اين رزمآوران مجاهد مواجه ميگردد. درجريان اين نبرد دلاورانه كه شماري از پاسداران بههلاكت ميرسند، مجاهد قهرمان حسن پورقاضيان بهشهادت ميرسد و بهاين ترتيب در زمرهٌ قهرمانان شهيد عاشوراي مجاهدين در كهكشان شهيدان مجاهد خلق جاودانه ميشود.
14- مجاهد شهيد حسين بخشافر
مجاهد شهيدحسين بخشافر، در رثاي مجاهد شهيد فاطمه مصباح، كه در سن 13سالگي بهدستور خميني خونآشام بهجوخه اعدام سپرده شد، در شعري بهنام فاتح كوچك تاريخ سروده بود: شاعري شوريده نجوا كرد: او صلابت پتك است او رقص داس در عطر باروت و گندم او انفجار سپيده در ظلمت و چهچهه مسلسل مجاهد در فتح سكوت قلههاست شبي، نيمه شبي، شايد سحرگاهي هماواي مسلسلم فرياد ميكنم ترا هماواي مسلسلم فرياد ميكنم ترا فرياد ميكنم ترا … همچنين در بسياري از شمارههاي نشريهٌ بازوي انقلاب، ارگان كارگري مجاهدين، طرحهايي از حسين بهچاپ رسيده است كه گوياي گوشههايي از تلاشهاي او در نشريهٌ بازوي انقلاب است. از ديگر يادگارهايش، نمايشنامهٌ اتحاد شوراهاست كه توسط حسين طراحي و كارگرداني ميشد و تحتنظر مجاهد شهيد حميد جلالزاده، مسئول وقت نهاد كارگري سازمان، بهمدت يك ماه بهطور مستمر در دانشگاه تهران اجرا ميشد. مجاهد شهيد حسين بخشافر كه در سال1335در تهران متولد شده بود دانشجوي رشتهٌ معماري دانشگاه ملي بود. موفقيت او در اين رشته با توجه بهاستعداد و علايقي كه بهكارهاي هنري داشت از پيش روشن بود. اما وقتي حسين وارد دانشگاه شد و در فضاي دانشگاه با نام و آرمانهاي مجاهدين آشنا گرديد، بهسرعت وارد فعاليتهاي سياسي مبارزاتي گرديد و بهجمع دانشجويان هوادار مجاهدين پيوست همراه با اوجگيري قيام مردم، عليه رژيم شاه، فعاليتهاي مبارزاتي حسين گسترش يافت. بعد از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي حسين كه از مدتها پيش آرمانهاي مجاهدين را سرلوحهٌ زندگي و فعاليتهاي خود قرار داده بود، مستقيما در ارتباط با سازمان قرار ميگيرد و زندگي حرفهيي مبارزاتي خود را آغاز ميكند. او فعاليتهايش را از بخش گارگري سازمان آغاز ميكند. تلاش مستمر در جهت ارتقا آگاهيهاي سياسيـمبارزاتي كارگران، آموزش نظامي به آنهاو كارهاي فرهنگي و تبليغاتي در اجتماعات كارگري ازجمله فعاليتهاي او در اين دوران است. كارگران مبارز كارخانههاي جنوب تهران او را بهنام حسين موحد ميشناختند. تواناييهاي گوناگون حسين و خلاقيت و جسارتش در پذيرفتن كارها و مسئوليتهاي مختلف او را بهيكي از فعالترين كادرهاي بخش كارگري سازمان تبديل ميكند، عنصري كه در پيوند با اين طبقهٌ زحمتكش استثمارشدهٌ جامعه، پيام رهاييبخش مجاهدين را ميرساند. وارستگي و ازخودگذشتگي و صميميت مجاهد خلق حسين بخشافر، او را بهچهرهٌ محبوب مردم زحمتكش و محروم بهويژه در جنوب شهر تهران تبديل كرده بود. حسين، بهخاطر ويژگيهاي انقلابي و مسئوليتپذيري برجستهيي كه داشت در پاييز سال59 بهواحدهاي ويژهٌ حفاظت سازمان منتقل ميشود و از اين تاريخ با جديت و پشتكار وظايف انقلابي خود را در مسئوليتهاي حساس بهانجام ميرساند. مجاهد شهيد حسين بخشافر در روز 19بهمن سال60 در كنار مجاهدان شهيد شاهرخ شميم و فاطمهٌ نجاري در پايگاه يوسفآباد تا آخرين نفس قهرمانانه ميجنگد و پس از آنكه چند حلقه از محاصرهٌ پاسداران مزدور خميني را درهم ميشكند و شماري از پاسداران و مزدوران دشمن را از پاي در ميآورد، آماج گلولههاي پاسداران خميني قرار ميگيرد و با شهادت غرورآفرينش، نام خود را در تابلو عاشوراي مجاهدين جاودانه ميسازد.
15- مجاهد شهيد ناهيد رأفتي
يكي ديگر از شهيدان عاشوراي مجاهدين، مجاهد شهيد ناهيد رأفتي است. شيرزن مجاهدي كه در كورهٌ مبارزهيي پيگير در ارتباط با سازمان آبديده شد و دلاورانه بهميدان مصاف با رژيم زنستيز خميني قدم گذاشت و در راه رهايي خلق و ميهنش جان و هستي خود را فدا نمود. مجاهد شهيد ناهيد رأفتي در سال1332 در شهرستان قوچان متولد شد و پس از پايان دورهٌ دبيرستان در دانشسراي راهنمايي تحصيلي مشهد بهادامه تحصيل پرداخت. او كه از كودكي محروميتها و تبعيضات موجود در پيرامون خود را ديده بود، با ورود بهدانشسراي راهنمايي وقتي با آرمانهاي رهاييبخش و مواضع انقلابي مجاهدين آشنا شد، مشتاقانه در مسير مبارزه گام برداشت. او از همان ايام شركت در اعتصابات دانشجويي و ديگر فعاليتهاي سياسي را آغاز كرد. ناهيد در پايان دورهٌ تحصيل در دانشسرا بهعنوان معلم دورهٌ راهنمايي بهيكي از بخشهاي اطراف قوچان اعزام شد و در آنجا نيز از تبليغ ديدگاههاي انقلابي در ميان دانشآموزان و مردم و ادامهٌ مبارزه عليه رژيم شاه باز نايستاد. با اوجگيري مبازرات مردم عليه ديكتاتوري شاه در سالهاي56 بهبعد. او در سازماندهي زنان و دختران مبارز شهر خود نقشي فعال بهعهده داشت و در اين مسير ديدگاهها و ارزشهاي انقلابي و توحيدي مجاهدين را تبليغ مينمود. ناهيد پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي، فعاليت خود را در رابطه با انجمن معلمان مسلمان هوادار مجاهدين در قوچان ادامه داد و پس از مدتي مسئوليت انجمن مادران هوادار سازمان در اين شهر را عهدهدار گرديد. مسئوليت بعدي او در انجمن معلمان مسلمان مشهد بود. او در اين دوران با اينكه مسئوليت نگهداري و پرورش دو فرزند خردسالش را نيز بهعهده داشت، با حداكثر انرژي در انجام مسئوليتهاي انقلابيش در ارتباط با سازمان تلاش ميكرد و بههمان ميزان در بردن آگاهيهاي انقلابي در ميان دانشآموزان كلاسهايش كوشش ميكرد. اواسط سال59، ارتجاع زنستيز خميني كه از همان آغاز حذف زنان آزاده را از صحنههاي مختلف فعاليتهاي سياسي و اجتماعي در دستور خود قرار داده بود، ناهيد را بهاين اتهام كه كلاسهايش را بهكلاس درس انقلاب تبديل كرده بهاصطلاح تصفيه و پاكسازي ميكند. در ديماه همانسال ناهيد بهتهران منتقل ميشود و فعاليتهاي سازماني خود را در بخش حفاظت سازمان ادامه ميدهد. پس از 30خرداد60 و آغاز مقاومت انقلابي مسلحانه، او با جديت و مسئوليتپذيري و شايستگي تمام، وظايف خود را در بخش حفاظت سازمان انجام ميداد. در همين دوران وقتي كه او از نزديك با سمبل زن انقلابي مجاهد خلق اشرف رجوي آشنا ميشود تأثيرات شگرفي از اشرف ميپذيرد آنچنان كه خود بعدها دربارهٌ اين دوران ميگويد: «بهترين ايام زندگيم بوده است».
16- مجاهد شهيد محمد معيني
مجاهد شهيد محمد معيني يكي از فرماندهان برجستهٌ و از مربيان ارزندهٌ نظامي ميليشيا در تهران بود. پس از آنكه خميني با شعار صدور انقلاب و با دخالت در امور داخلي عراق، جنگ خانمانسوز ايران و عراق را زمينهسازي ميكند، درگيريهاي مرزي ايران و عراق كه بهصورت محدود از مدتي پيش آغاز شده بود، با حملهٌ قواي عراقي و اشغال بخشهايي از خاك ايران بهيك جنگ تمامعيار تبديل ميشود. مجاهدين آمادگي خود را براي دفاع از خاك ميهن و شركت در جبههها اعلام ميكنند. مهرماه سال59، مجاهد شهيد محمد معيني، فرماندهي نيروهاي مجاهدين را در جريان مقاومت خرمشهر برعهده ميگيرد و در جريان محاصرهٌ سنگين آبادان و نبردهاي آن، محمد فرماندهي بخشي از نبردها و برپاكردن استحكامات دفاعي شهر را برعهده ميگيرد. اما چيزي نميگذرد كه ارتجاع حاكم اقدامهاي سركوبگرانهاش را عليه حضور مجاهدين در جبههها شروع ميكند و دادستاني ارتجاع حكم دستگيري و اخراج مجاهدين را از جبههها صادر ميكند و شماري از مجاهدين را دستگير و مستقيماً از جبهههاي جنگ بهزندان روانه ميكند. با آنكه پاسداران ارتجاع بهطور مشخص در پي دستگيري اوبودند اما محمد از دسترس پاسداران فرار ميكند و بهتهران ميآيد. مجاهد قهرمان محمد معيني متولد سال1336در تهران پس از طي تحصيلات ابتدايي و متوسطه در سال55 وارد دانشكدهٌ اقتصاد دانشگاه تهران شد. محمد از همان سالها بهدليل فضاي سياسي خانوادهاش با مسائل سياسي و اجتماعي و با رنجهاي محرومان و زحمتكشان جامعه آشنا شده و وارد فعاليتهاي سياسي و مبارزاتي شد. زندگي او از همان سالهاي اول دبيرستان ـكه مقارن با آغاز مبارزهٌ انقلابي مسلحانه در زمان شاه بودـ دستخوش تحولات بسيار شد. وقتي وارد دانشگاه شد فعاليتهاي سياسيش را ارتقا داد. محمد بهسرعت در زمرهٌ عناصر اصلي حركتهاي دانشجويي دانشكدهٌ اقتصاد در آمد و از سال57 در ارتباط با تشكيلات مجاهدين قرار گرفت. او بلافاصله بعد از قيام بهمن57، در تشكيل انجمن دانشجويان هوادار مجاهدين در دانشكدهٌ اقتصاد دانشگاه تهران نقش فعالي ايفا كرد و در اواسط سال58 بهبخش انتظامات ستاد مركزي مجاهدين انتقال يافت. با تشكيل ميليشيا، مجاهد قهرمان محمد معيني در شمار نخستين فرماندهان ميليشيا در تهران قرار گرفت. بسياري از رزمندگان ميليشيا و هواداران مجاهدين در تهران كه طي آن سالها در مراسم و سخنرانيهاي مجاهدين حضور داشتند، «فرمانده افشين» را در مراسم و تظاهرات مختلف بهياد ميآورند كه با كفايت و شايستگي و تسلط برصحنه، حفاظت و انتظامات مراسم را فرماندهي ميكرد. او پس از بازگشت از جبهههاي جنگ در جنوب از اواخر سال59 به بخش حفاظت سازمان منتقل گرديد و با عشق و ايمان و جديت و كوشش مضاعف وظايف انقلابيش را در اين مسئوليت حساس بهعهده گرفت.
17- مجاهد شهيد ثريا سنماري
در تابلو پرشكوه عاشوراي مجاهدين، صحنههاي شورانگيز هر بينندهيي را بهتحسين واميدارد. وقتي نخستين تهاجمات پاسداران و مزدوران دشمن بهپايگاه شهيد اشرف و سردار خياباني آغاز ميشود و از اينسو نيز آتش متقابل سلاحهاي مجاهدين بهغرش درميآيد، در هياهوي آن درگيري سخت، صداي ديگري نيز بهگوش ميرسد: صداي دو كودك خردسال مصطفي رجوي و الهام جابرزادهانصاري. در همين اثنا يكي از شيرزنان مجاهد مستقر در پايگاه مطابق طرح از پيش تعيين شده، بهسرعت خود را بهكودكان ميرساند، آنها را در آغوش ميگيرد و با جسارت تمام خود را از ميان رگبارهاي بلاانقطاع دشمن بهگوشهٌ امنتري در پايگاه ميرساند، او كودكان را در حمام ميگذارد تا از آتش درگيري در امان باشند و سپس در حاليكه عواطف سرشار مادري او را از سرنوشت كودكان نگران ساخته، بلادرنگ و با عزمي جزم همچون شيري غران بهسوي صحنه نبرد ميشتابد، سلاح بهدست ميگيرد و با انبوه پاسداران و مزدوران دشمن بهنبرد ميپردازد. اين شيرزن قهرمان مجاهد خلق، مجاهد شهيد ثريا سنماري است. مجاهد شهيد ثريا سنماري در سال1338در اصفهان متولد شد و تحصيلات دبيرستاني خود را در همان شهر گذراند. آشنايي او با مجاهدين و مسائل سياسي و مبارزاتي بهدوران ديكتاتوري شاه برميگشت. اما هنگامي كه درجريان مبارزهٌ مجاهدين و خميني شاهد وحشيگريهاي عوامل خميني بود و از نزديك با مجاهدين و مبارزهشان عليه ارتجاع آشنا شد، بهقول خودش، همچون پرندهيي اسير كه بال و پرش گشوده شود، بهپرواز درآمده و بهسوي قلل آزادي پر كشيد. بدينسان وقتي ثريا در معرض انديشهها و آرمانهاي مجاهدين قرار ميگيرد، زندگي خود را وقف نبرد در راه رهايي خلق و ميهن و تحقق آرمانهاي مجاهدين ميكند. پس از مدتي فعاليت در ارتباط با تشكيلات سازمان در اصفهان، ثريا همراه با همسرش مجاهد شهيد عباسعلي جابرزادهانصاري بهتهران منتقل ميشوند. در بدو ورود بهتهران، ثريا مسئوليتهاي مختلفي را در انجمن مادران مسلمان هوادار مجاهدين بهعهده ميگيرد، و پس از مدتي،در پاييز59 بهبخش حفاظت سازمان منتقل ميشود. از اين پس حيطه كار و مسئوليت ثريا در كنار بالاترين مسئولان مجاهدين قرار ميگيرد و ثريا از اين شرايط، كه البته بسيار حساستر دشوارتر از فعاليتهاي قبلي او بود با افتخار و سرفرازي و با شور و ايماني مضاعف استقبال ميكند. او خود دربارهٌٌ اين محيط و شرايط گفته بود «قبل از اين مرحله اگر چه در زندگيم هيچ ناراحتي و مشكلي نداشتم، اما بهشدت احساس خلأ ميكردم. نميدانستم چه ميخواهم، اما وقتي وارد اين محيط و زندگي شدم، احساس آرامش و اطمينان خاصي پيدا كردم». ثريا در جريان ايفاي وظايفش در پايگاه محل اقامت سردار خياباني، با احساس مسئوليت و هوشياري و تيزبيني و حساسيتي ستايشانگيز كمكهاي ارزنده و نقش مهمي در امور حفاظتي پايگاه ايفا ميكند. سرانجام خلوص و فداي ثريا او را در جوار ارزندهترين گوهرها و قهرمانان شهيد آزادي ايرانزمين قرار داد.
18- مجاهد شهيد قاسم جابرزاده
مجاهد شهيد عباسعلي جابرزادهانصاري در سال1330 در يك خانوادهٌ زحمتكش اصفهاني متولد شد. او پس از پايان دوران تحصيلات ابتدايي بهدليل مشكلات مالي خانوادهاش، بهكارگري پرداخت و تحصيلات دورهٌ متوسطه را در حالي ادامه ميداد كه روزانه بين 10 تا 12ساعت كار ميكرد. او چند سال بعد پس از پايان تحصيلات متوسطه بهگلفروشي اشتغال يافت. آشنايي عباسعلي با مجاهدين بهسالهاي50 برميگردد، زماني كه بعد از ضربهٌ ساواك شاه بهسازمان مجاهدين در شهريور50، بنيانگذاران و اعضاي مركزيت و 90درصد كادرهاي مجاهدين، و ازجمله برادر عباسعلي دستگير ميشوند. عباسعلي پس از اين جريان و با گشوده شدن دفتر قهرمانيهاي مجاهدين در برابرش مجذوب راه و آرمان مجاهدين ميشود و همزمان با گسترش تظاهرات در قيام ضدسلطنتي، فعاليتهاي سياسي خود در ارتباط با مجاهدين را بيشتر و بيشتر ميكند و پس از پيروزي انقلاب فعاليتهاي تشكيلاتي خود را با جنبش ملي مجاهدين در اصفهان ادامه ميدهد. در دوران فعاليتهاي سياسي مجاهدين، طي سالهاي58 و 59 او علاوه برخانه و ساير امكاناتي كه در اختيار مجاهدين قرار ميداد، محل كارش را كه «گلفروشي ساحل» نام داشت، بهمركزي براي هماهنگي و ارتباطات هواداران مجاهدين تبديل كرده بود و بههمين دليل در كانون حملههاي فالانژها و چماقدران رژيم در اصفهان قرار داشت و مزدوران خميني هر هفته بهنوعي محل كارش را مورد هجوم قرار ميدادند ولي او ذرهيي از مواضع خود و ابراز هواداري و تبليغ ديدگاههاي مجاهدين عقبنشيني نميكرد. درگيري مداومش با پاسداران و چماقداران رژيم و ضرب و شتمها و آزارهايي كه درجريان اين وقايع متوجه او ميشد، برانگيزههاي مبارزاتي و ثبات قدمش در مبارزه ميافزود. عباسعلي در آبانماه سال59 بههمراه همسرش مجاهد شهيد ثريا سنماري و دختر خردسالشان بهتهران و پس از مدتي بهبخش حفاظت سازمان منتقل ميشود و در زمرهٌ اعضاي واحدهاي حفاظت از پايگاه سردار خياباني بهانجام مسئوليتهاي انقلابي خود با شور و اشتياقي صد چندان ادامه ميدهد. همهٌ خواهران و برادران مجاهدي كه در سالهاي59 و 60 او را در پايگاههاي مركزي سازمان در تهران ديده بودند، چهرهٌ خندان عباسعلي را كه در سختترين شرايط با ظرفيت و تواني درخور تحسين بهايفاي مسوليتهايش ميپرداخت را بهخوبي بهياد دارند.
No comments:
Post a Comment