سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور-قسمت پنجم گريزي به اشرف درصحاري عراق

استراتژي قيام  و سرنگوني

اشرف كانون استراتژيكي نبرد
 نقدينه بزرگ ملت  درمبارزة آزاديبخش با رژيم ولايت

پيام به رزمندگان ارتش آزادي
 و نيروهاي انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوي -30دي 1388

سلسله آموزش 
براي نسل جوان در داخل كشور
قسمت پنجم

فصل چهارم – گريزي به اشرف درصحاري عراق

وقايعي را كه يادآوري كردم از اين بابت بود كه  بدانيد وقتي قوانين بين المللي و حقوق مسلّم انساني و پناهندگي در اشرف يا در فرانسه يا هركجاي ديگر زير پا گذاشته مي‌شود، عيناً مانند نقض حقوق بشر در داخل ايران، چه كسي فايده مي برد و به جيب چه كسي مي ريزد. منظورم وقايعي است كه اشاره كردم:
-در مورد اخراج “بيشرفانة” پناهندگان به گابن به‌نقل از ليبراسيون.
-در مورد خنجر زدن بني صدر عليه مريم و پناهندگان مجاهدين در ماجراي 17 ژوئن در فرانسه.
-در مورد قول و قرار ننگين فرستادگان شيراك به تهران « كه اگر بخواهيد مي‌توانيد اشخاصي از مخالفانتان را هركجا كه خواستيد و توانستيد برباييد و ما چشمانمان را خواهيم بست» به‌نقل از اريك رولو. 
-و همزمان  نمايشات باند تبهكار اقليت در برابر اقامتگاهمان در سال 1365 در پاريس كه 9 سال بعد سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران منشأ رژيمي آن‌را روشن ساخت.
-و اين‌كه شوراي ملي مقاومت در همان زمان در بيانية خود تصريح كرد « حركات مشمئزكنندة باند مزبور تجاوز آشكار به حقوق هم ميهنان پناهندة ماست و بازتاب آن حريم پناهندگي سياسي را نيز در تماميتش مخدوش مي‌كند».
-واين‌كه شوراي ملي مقاومت در همان زمان تاكيد كرد « وظيفة كلية نيروها و شخصيتهاي معتقد به آزادي و استقلال ايران ميداند تا به منظور تأمين سلامت و روابط انساني ايرانيان در خارج از كشور و تضمين حداقل حقوق پناهندگي سياسي، اعمال اخيراين باند خائن وضد انقلابي رامحكوم نمايند». -و سرانجام اين‌كه كشتار و سركوب و محاصرة اشرف را يادآوري كردم.
بله، همة اينها را از اين جهت يادآوري كردم تا بدانيد وقتي قوانين و حقوق شناخته شدة انساني و بين المللي  اين‌چنين زير پا گذاشته مي‌شود، وقتي خشونت و جنايت و كشتار و سركوب، انجام مي‌شود، سر منشأ و آبشخور و  پشت اين شناعت و كسي كه از آن فايده مي برد، بدون شك، خواه و ناخواه، مستقيم يا غير مستقيم، رژيم است، رژيم است، رژيم است.
***
جبهة متحد ارتجاع و بخش ولايت فقيه در عراق، عليه اشرف و مجاهدانش
همه مي‌دانند كه رژيم و بخش ولايت فقيه در دولت عراق، 7 سال است، به هر شيوه و با انجام هر جنايت و رذالتي، براي برچيدن و انحلال و متلاشي كردن اشرف، تلاش مي‌كنند. از آدم ربايي تا ترور 55 واسطه و كانال تداركاتي. از ترور شخصيتهاي سياسي عراقي مدافع اشرف مانند آيت الله قاسمي تا شيوخ و روساي عشاير مانند شيخ فائز و شيخ ثامر و شيخ كامل دبير “كنگرة همبستگي مردم عراق” . از انفجار لوله هاي آبرساني و انهدام ايستگاه آب تا شليك موشكهاي كاتيوشا. از محاصره و تحريم و قطع ديدارهاي خانوادگي تا گروگانگيري و كشتار روزهاي 6 و 7 مرداد...
تا اينجا را همه مي‌دانند.  اما رژيم و همدستانش بغايت مي‌كوشند تا با پرده يي از دود، مكتوم بماند كه  خامنه اي و شركا و دست نشاندگان، چرا اين كارها را در مورد اشرف محصور و بدون سلاح انجام مي‌دهند و اين امر  با سرنگوني و قيام چه رابطه‌يي دارد؟ در ظاهر و در سطح،  معلوم نيست كه اصلاً چرا جبهة ارتجاع و متحدان ولي فقيه بايد اين‌قدر از گروهي محصور در بيابانهاي عراق بترسند؟ چرا بايد اين‌قدر در مورد آنها خط و نشان بكشند  و آنها را در همه جا مطرح كنند؟ چرا بايد در سه دور مذاكرة آمريكا و رژيم در عراق در خرداد و مرداد و آذر 1386، نخستين اولويت مذاكرات براي رژيم، موضوع اشرف و مسئله مجاهدين باشد. آن‌قدر كه وال استريت ژورنال پارسال از قول چندين ديپلمات كه درگير گفتگوها بوده اند،نوشت:
«مقامات ايراني سالهاست كه سركوب سازمان مجاهدين را به يك اولويت در مذاكراتشان بر سر مساله هسته اي يا موضوعات ديگر با كشورهاي غربي تبديل كرده اند. اين موضوع بر اساس اظهارات چندين ديپلمات كه در گير در اين گفتگوها بوده اند، مي باشد» (7 مه 2008).
من در اينباره، در ادامة بحث هايمان، توضيح خواهم داد،  اما در همين‌جا مي‌خواهم بگويم:
كساني‌كه در دهة 60 عليه محل اقامت خود من، و در دهة 70 و 80 عليه اقامتگاه رئيس جمهور برگزيدة اين مقاومت، و اكنون عليه اشرف كه محل اقامت  مجاهدين است، چنگ و ناخن مي كشند؛
كساني‌كه خواستار برچيدن و تعطيل اشرف هستند؛
كساني‌كه به‌جاي جلاد با پستي و دنائت بر سر قرباني ميكوبند؛
 به‌جاي ظالم يقة مظلومِ زيرِ تيغ را مي‌گيرند، به‌جاي سركوبگر، به عمد به آن‌كه ايستادگي و مقاومت مي‌كند ضربه مي زنند ؛
كساني‌كه به اشرفيان خُرده مي‌گيرند كه  چرا مانند آنها به سواحل امن و عافيت نمي‌گريزند؛
كساني‌كه به‌جاي دفاع از حقوق مسلّم و انكارناپذير اشرفيان كه در همة قوانين و كنوانسيونهاي بين المللي به‌رسميت شناخته شده است، خواهان تسليم و زانو زدن مجاهدان اشرف در برابر ولايت فقيه و عوامل آن در عراق هستند؛ تمامي آنها، بدون شك، در خدمت همين رژيم و جبهة متحد ارتجاع و بخش ولايت فقيه در عراق، عمل مي‌كنند.
چنآن‌كه گفتم، اين فرومايگي‌ها نه  “ في سبيل الله” است  و نه از سر “عِرق پرولتاريايي” يا غيرت ملي.
سراپا بي غيرتي و بي شرافتي است. دست تكان دادن و عشوة سياسي براي ارتجاع هار و وحشي است.
ناديده گرفتن مرزبندي سرخ و خونين با دشمن ضد بشري است. مخدوش كردن مرز مقاومت با تسليم است. كه از ابراهيم بُت شكن تا  اسپارتاكوس و زاپاتا، و از امام حسين تا مقاومت يونان و اسپانيا، و از بابك خرمدين و سربداران تا  دليران تنگستان و ستارخان و اميرخيز،  از برجسته ترين دستاوردهاي بشريت است، از سوي هر كس كه باشد، خائنانه و مشمئز كننده و دقيقاً  در خدمت بقاي رژيم و بر ضد قيام و سرنگوني  است.
با هر بهانه و تحت هر عنوان و هر پوششي كه در جبهه ارتجاع و بخش ولايت فقيه و پشتيبانان و دم و دنبالچه هاي آن در سراسر جهان، ارائه شود، فرقي نمي‌كند و مضمونش همين است. در خدمت بقاي رژيم و بر ضد قيام و مقاومت براي رهايي است.
***
اين داستان مكرر تاريخ است:
وقتي مسيح را پاسداران امپراتوري رم در اتحاد عمل با آخوندهاي زمان با همكاري خائنانة يهودا به پاي صليب مي برند، جز اشقياي زمانه چه كسي از او مي پرسد: بگو ببينيم مادرت ترا چگونه به‌دنيا آورد ؟! اين سوال در اين هنگام، چيزي جز ترغيب و تشويق جلاد بر كوبيدن ميخ شقاوت بر دست و پاي مسيح نيست. اين سوال را 33 سال پيش از آن، لات و لمپن هاي زمان از مريم عذرا پرسيده بودند اما او فقط نگاه كرد و سكوت......هيچ گواه و شاهد و پشتيباني هم جز طفل شيرخواري كه بر خلاف رسم زمانه، به‌نام مادرش ناميده شد و عيسي بن مريم نام گرفت، نداشت.
راستي آن‌كس كه به دار كشيدن حلّاج را نظاره كند و سنگ كوچكتري بزند و بعد بگويد، من سنگ نزدم و فقط ريگي پرتاب كردم، چنين كس را چه مي ناميد، چگونه تعريف مي‌كنيد ودر كدام جبهه قرار مي دهيد؟
گمان مي كنند كه ما معني، و تعريف، و شاخص، و فرقِ انتقاد جدي مبارزاتي؛ با وادادگي و تسليم، با ارتجاع و افتضاح، با خوشرقصي براي رژيم ولايت فقيه، و با ويراژهاي دموكراتيك! را نميدانيم و نيازموده ايم.
گمان مي‌كنند ما نمي‌دانيم  كه وزارت بدنام ، سربازان گمنام را موظف كرده است قبل از هرچيز و مهمتر از هرچيز ديگر، شايع كنند و جا بيندازندكه: مجاهدين به هركس به آنها انتقاد دارد برچسب رژيمي و وزارت اطلاعات مي زنند. همانطور كه يك بار يونسي وزير اطلاعات خاتمي در 5شهريور 1379 دررسانه هاي رژيم آمار داد. اين نخستين وظيفة همان  «هزاران كارمند رسمي و صدها هزار خبرچين. مخبر، همكار در سراسر كشور و در سراسر دنيا» و « صدها هزار پرسنل رسمي و غيررسمي» و « هزاران كارشناس مقتدر (بخوانيد دژخيم )اطلاعاتي» است .
گمان مي‌كنند آجيل مشكل گشاي “بيست - هشتادِ” وزارت بدنام از يادها رفته است كه دستورالعمل داده بود براي موجه كردن 20 درصد تاخت و تاز به مجاهدين، 80 درصد هم به رژيم بزنند.
گمان مي‌كنند كه ما چند دهه پيش، خوشرقصي براي رژيم تحت عنوان «تمرين دموكراسي » با شروع كردن از مجاهدين را نيازموده ايم.
نمي‌دانند كه هم اكنون در اشرف، نزديك به هزار زنداني سياسي شكنجه شده در رژيم هاي شيخ و شاه ايستادگي مي كنند. بيش از 10 درصد آنها زندانيان زمان شاه و بقيه از شيخ، كه از چند سال تا 10 سال و 12 سال و 13 سال و 16 سال و 17 سال حبس كشيده اند و اسامي و مشخصات همة آنها در اختيار ارگانهاي بين المللي است. 
گمان مي‌كنند كه برجسته ترين انقلابيون دنياي معاصر در اشرف كه كوهها جنبيدند اما آنان7 سال است از جاي خود تكان نخوردند و خم به ابرو نياوردند، نيازمند درس گرفتن از روضه خوانيهاي امام جمعه ها و  “جفتك چاركُش” انجمنهاي “نجات” ولي فقيه ارتجاع در داخل ايران، يا نيازمند آموزش گرفتن از  “هولاهوپ”  عمامه يي از راه دور در خارج ايران هستند!

***
نگاهي به مواضع شوراي ملي مقاومت ايران
چنين است كه شوراي ملي مقاومت، با صراحت از 25 سال پيش در فروردين 1363 اعلام كرده است كه حتي  امكان “استحالة رژيم” را «  تصور باطلي مي‌داند كه براي شكستن روحية مقاومت و دلسرد كردن نيروهاي مقاوم و رزمندة مردمي اختراع شده است و تبليغ مي‌شود». چرا كه «تخطئة اين مقاومت عادلانه، به‌هر عنوان و بهانه يي كه باشد، در نهايت حاصلي جز ادامة حيات رژيم ارتجاعي خميني نخواهد داشت».
***
شورا در همان سال دربارة نامه نگاري مخفيانه بني صدر و مدني به خميني و رفسنجاني و در مورد مصاحبه هاي مربوطه پيرامون “گشايش” و “ميانه‌روي” رژيم خميني  به صراحت اعلام كرد:
-« هرگونه موضعگيري يا فعاليتي را كه درخدمت حفظ و تحكيم اين رژيم ارتجاعي باشد و شبهة تحول پذيري و قابليت اصلاح آن را القا كند همدستي با ضد انقلاب حاكم و تلاش مذبوحانه براي تضعيف  روحية مقاومت و در نتيجه خيانت به عالي ترين مصالح مردم ايران و آرمانهاي آزاديخواهانه و استقلال طلبانة آنها ارزيابي ميكند شوراي ملي مقاومت مصاحبهها و نامههاي فوق الذكر رامصداق چنين تلاشي ميشناسد كه ضمناً تطهير مسئولان جنايتپيشه و خونخوار رژيم خميني را مد نظر دارد. هر چند نخستين هدف اين قبيل موضعگيريها متلاشي كردن شوراي ملي مقاومت ميباشد...» (بيانية شوراي ملي مقاومت- 23مرداد1363)
در دورة رياست جمهوري خاتمي نيز شورا مجدداً در قطعنامه 8 مهر1376 خاطرنشان كردكه :“ تضعيف روحيه مقاومت را بر ضد عاليترين مصالح ملت و آرمانهاي آزاديخواهانه و استقلال طلبانه” مي‌داند و “ ضديت و تضعيف و تخطئة” شورا و مقاومت « در برابر ديكتاتوري مذهبي و تروريستي به هر عنوان و بهانه‌يي كه باشد، در نهايت حاصلي جز ادامة حيات رژيم ارتجاعي نخواهد داشت».

***
در هفتم آذر 1377 شوراي ملي مقاومت ، بيانية ملي ايرانيان را تحت عنوان “دفاع از دموكراسي يا توجيه همكاري بارژيم؟” تصويب و منتشر كرد. قسمتهايي از آن را مي‌خوانم :
-« تكليف كارگزاران وهمدستان رژيم، كه از مدتها پيش زره “ البته خميني” به تن كرده اند تا به جنگ جنبش مقاومت بروند، كاملاً روشن است. آنهابه وظيفه يي كه به عهده گرفته اند عمل ميكنند.ا ما آن عده از فضلا  و مدرسين حوزة دموكراسي، كه از روي خودنمايي يا براي اظهار فضل حاضرند با آنها همصدا شوند تا نقش « ناصحين»بسيجي را بازي كنند و به ديگران درس ادب و اخلاق يا عبرت آموزي از تاريخ بدهند، بهتر است اول مراقب جلوي پاي خودشان باشند تا در چاهي كه رژيم براي «تبديل معاند به منتقد» برايشان كنده است، نيفتند. در ضمن پرسيدني است كه چرا اين مدعيان دفاع از آزادي  ودموكراسي همة حساسيت خود را در مورد«خطر» مجاهدين و شوراي ملي مقاومت بروز مي دهند و در قبال ترفندهاي تروريستي و جاسوسي رژيم در داخل و خارج كشور كه به طور روزمره ادامه دارد ، وظيفة خود را در امر به معروف و نهي از منكر مدام فراموش مي‌كنند».
-«سنت مبارزات آزاديخواهانة ايرانيان و نيز حداقل شرافت اخلاقي و احساس همبستگي با مردم سمتديدة ميهن حكم مي كند كه عمال اين رژيم و همدستانشان را به نحوي قاطع تحريم كرد و در انزواي كامل قرار داد.  ما مرزبندي قاطع با رژيم ضد بشري ولايت فقيه را عمده ترين معيار براي ارزيابي ادعاهاي افراد و گروهها و شناسايي دوست و دشمن تلقي مي كنيم.
بنا براين تأكيد مي كنيم كه هركس حق دارد مخالف شوراي ملي مقاومت ايران يا سازمان مجاهدين خلق باشد و انتقاداتش را آزادانه ابراز كند.اما بهانه كردن اين مخالفت براي مخدوش كردن مرز بندي با رژيم يا مشروعيت بخشيدن به يكي از جناحهاي دروني آن را خيانت به مصالح ملت مي دانيم».
- «....از اين رو افشاي اين شگردهاي موذيانه را- كه در پوشش تمرين دموكراسي، راهگشاي تمرين خوشرقصي براي رژيمند-وظيفة خود مي دانيم».

***
اكنون بگوييد ببينيم “تخطئة مقاومت عادلانه” و تاريخي رشيدترين فرزندان مردم ايران در اشرف،  “به‌هر عنوان و بهانه يي كه باشد”، به‌سود كيست و چه حاصلي دارد؟
و هرگونه تلاش براي زيرآب زدن و بستن و متلاشي كردن و انهدام اشرف كه در صدر خواستها و اولويتهاي فاشيسم ديني است، جز خيانت چه نام دارد؟ به‌خصوص  در شرايطي كه اشرف بسا فراتر از نمونه هاي مشابه در تاريخ معاصر در زير مهيب ترين بمبارانها، در معرض انواع فشارها و صدمات و لطمات و توطئه ها، در برابر جنايتهاي جنگي و جنايت عليه بشريت در 6 و 7 مرداد گذشته، در برابر گروگانگيري رذيلانه، و در برابر شديدترين محاصره و تحريم پزشكي و سوخت و ارزاق از سوي دولت فعلي عراق، 7 سال است كه مقاومت كرده  و به فاشيسم ديني تسليم نشده است. اكنون علاوه بر مواردمتعدد نقص عضو، دهها مورداز بيماران حاد و ويژه هستند كه در اثر محاصره و تحريم پزشكي و ضد انساني در وضعيت بسيار خطرناكي به‌سر مي‌برند و دولت كنوني عراق جز با تسليم و ندامت آنان به برداشتن تحريم پزشكي رضايت نمي‌دهد. اسامي و مشخصات شماري از اين بيماران در اختيار ملل متحد است.
34 سال پيش وقتي كه اپورتونيستهاي چپ نما تحت عنوان ماركسيسم و پرولتاريا مجاهدين را در يك مقطع متلاشي كردند و راه را براي اعمال هژموني و حاكميت مطلق العنان ارتجاع گشودند، در همان زمان ، با استنادهاي لازم و كافي به همة متون مبارزاتي و سياسي و ايدئولوژيكي، خيانت را نقض آگاهانه اصول و زيرپاگذاشتن تعهدات اساسي، تعريف كرديم.
البته اين تعريف در مورد كساني صادق است كه در مبارزة مردم ايران براي رهايي از ديكتاتوري و براي آزادي و حاكميت مردم به جاي رژيم ولايت فقيه، به اصل و تعهدي قائل باشند. و الا اگر با رژيم درآميخته اند كه ديگر حرفي با آنها نيست...
***
تعريف اصل و قانون
نزديك به 28 سال پيش دربارة اصول حاكم بر مبارزه در برابر ديكتاتوري ولايت فقيه، ناگزير به تعريف  اصول وكلمه “اصل” پرداختيم كه من قسمتي از آن را  خلاصه  مي كنم:
"اصل"، قانون بنيادي، مفهوم مركزي يا ايدة هدايت‌كننده در عملكرد هر مجموعه يا دستگاه و سيستم مشخص است. بنابراين وقتي در قلمرو هر يك از علوم صحبت از اصل يا اصول مي‌شود، منظور، بيان قوانين بنيادي در قلمرو مربوطه مي‌باشد. قوانيني كه كل حركات، روابط و كاركردهاي  تحت نفوذ خود را در هر زمينة مشخص (چه در علوم رياضي يا علوم طبيعي يا علوم اجتماعي) در برگرفته و روابط و حركات مزبور، تحت‌الشعاع آن قوانين انجام مي‌شود و اساساً بوسيلة آن قوانين قابل توضيح است.
بديهي است كه هر يك  از قوانين اساسي، قوانين بسيارديگري  را نيز در برمي‌گيرد كه از  مشتقات آن قانون محوري (يا مركزي) يا حاصل عملكردها و تركيبات پيچيده‌تر همان قانون بشمار مي‌روند.
بعنوان مثال: اصل اقليدس را بايستي قانون اساسي و پايه‌اي هندسه‌ي مسطحة‌ اقليدسي محسوب نمود كه سنگ بناي ساير قواعد  و قوانين هندسه‌ي اقليدسي بشمار مي‌رود.
 مكانيك يا علم‌الحركاتِ نيوتوني نيز با تمامي قوانين و قواعد فرعي‌اش بر قانون اساسي f=m مبتني است.
يعني كه نيرو، حاصلضرب جرم اشياء در شتاب حركت آنهاست.
همچنين در اقتصاد كلاسيك، قانون_ِ (اساسي_ِ) "تعادل عرضه و تقاضا"، نقش بنيادين  و مركزي دارد  به طوري كه تمامي كاركردها و روابط اقتصاد كلاسيك سرمايه‌داري را نهايتاً با آن توضيح مي‌دهند؛ بنحوي كه وقتي دوران حاكميت اين قانون به‌سر مي‌رسد و ديگر توانايي پاسخگويي به رويدادهايي را كه خارج از سيطره‌ي آن واقع است، ندارد؛ ظرفيت و محدودة اقتصاد كلاسيك نيز به انتها رسيده و بايستي به "اقتصاد" ديگري كه بر مبناي تعادل استثمارگرانة "عرضه و تقاضا  استوار نشده، متوسل شد.
حالا بيايد ببينيم تعريف“قانون” به لحاظ علمي چيست؟ قانون ”رابطة ” ضروري ناشي از ماهيت يك شي را بيان مي‌كند.مثلاً ميگوييم آب در شرايط متعارف در 100 درجه ميجوشد و اين يك قانون است. پس اگر چيزي را هر چه حرارت داديم و ديديم كه نجوشيد، آب نيست و چيز ديگريست. زيرا آنچه را كه جوشانديم پايبند به اين رابطه ضروري نبوده است. 
بر همين سياق، قوانين مكانيك نيوتوني، بيان بسيار فشردة "روابط" حاكم در دايره‌ي حركات مكاني است و ضرورت‌هاي موجود در اين دايره را برملا مي‌كند. ضرورت‌ها و قوانين و اصولي كه كاملاً از اراده و خواست ما مستقل‌اند و ما تنها با "شناختن" و پذيرش آنها، مي‌توانيم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بكارشان بياندازيم.
در قلمرو علوم اجتماعي و دانش مبارزاتي، وضع البته بسيار پيچيده تر است. اما معني آن، اين نيست كه قاعده و قانون و اصولي وجود ندارد. بسته به مرحله هر انقلاب، يعني هدف يا هدفهايي كه دارد، در اينجا هم اصول وقوانيني حاكم هست.
دوباره يادآوري مي‌كنم كه اصل، به‌طور ساده همان قانون بنيادي يا قانون مادر است. در علم حقوق هم قانون اساسي، قانون مادر و بنيادي محسوب مي‌شود و بقيه قوانين، مبتني بر آن هستند و از آن ناشي مي‌شوند.
پس در بحث ما كه يك بحث سياسي و مبارزاتي است، اصولي وجود دارد كه:
اولاً ـ از ماهيت همين مرحله مي‌جوشد و رابطه‌ي ضروري و هم‌بسته ميان پيشرفت‌هاي مختلف در آن مرحله را عيان مي‌كند.
ثانياً ـ پايه وسنگ بناي بقيه قوانين و كاركردها و تاكتيك‌هاي همين مرحله محسوب مي‌شود و در قبال آنها داراي نقش محوري و مركزي است.
ثالثاًـ مستقل از خواست‌ها، تفكرات، بينش‌ها، عقايد اختصاصي و آرمان‌هاي تاريخي و فلسفي اين يا  آن فرد، و اين يا آن گروه است. چنين اصولي خود را به كل مرحله (تا رسيدن به هدف آن مرحله) تحميل مي كند و از پذيرش آن گريزي نيست والاّ باعث شكست و ناكامي نظري و عمليِ منكران خود مي‌شود.
نتيجه اين‌كه در يك مبارزه علمي و قانونمند و با حساب و كتاب، اصولي حاكم است كه همه بايدبه آنها گردن بگذاريم تا آن تضاد اصلي كه مي‌خواهيم حل شود. تا آن هدفي كه مي‌خواهيم حاصل شود. و الّا به جايي نخواهيم رسيد. 
***
اصل وحدت و همبستگي نيروها عليه استبداد مذهبي
اگر كسي واقعاً مي‌خواهد ديكتاتوري ولايت فقيه در  كار نباشد و سرنگون شود. اين امر هم لابد اصولي دارد كه بايد آن را كشف كنداصولي كه  دلبخواه من و شما نيست.
ازيكطرف بايد مشي و روشِ ضروري و لازم  و قانونمند براي اين كار را دريابد كه همان استراتژي و تاكتيك است. بشرط اين‌كه قانونمند و بر اساس خصايص و كاركردها و روابط ضروري ناشي از ماهيت نظام ولايت فقيه باشد كه در اينمورد بعداً بحث خواهيم كرد.
از طرف ديگر كسي كه واقعاً مي‌خواهد ديكتاتوري ديني در كار نباشد بايد ديد كه خودش با ساير نيروها، چه رابطه‌يي برقرار مي‌كند( اعم از مثبت يا منفي) و چه تنظيماتي را كافي و وافي به مقصود مي بيند.  اينجاست كه به اصل وحدت و همبستگي نيروها عليه رژيم ولايت فقيه مي رسيم. در حاليكه رژيم مي‌خواهد اين نيروها متفرق باشند، با يكديگر سرشاخ شوند و يكديگر را نفي كنند تا خودش اثبات شود، بعكس، اصل وحدت و همبستگي نيروها ايجاب مي كند كه نيروهاي جبهة خلق با هم يكي شده و عليه رژيم يكديگر را تقويت كنند تا اين رژيم نفي شود.
حالا به من بگوييد، چگونه مي‌توان فرد يا گروهي را تصور كرد كه مي‌خواهد اين رژيم نباشد، آزادي و دموكراسي مي‌خواهد، اما در عين حال، با اشرف و مجاهدانش يا با شوراي ملي مقاومت ايران خصومت و عناد مي ورزد و آنها را به سود رژيم تخطئه و تضعيف مي كند و بدرجه اي از درجات، سركوب و كشتار و محاصرة آنها را، خواه و ناخواه، موّجه مي نمايد و به لحاظ سياسي راه را براي رژيم هموار مي كند. آنهم در شرايطي كه مي بيند از سراسر جهان چه از بابت انساني و حقوقي و چه از بابت سياسي به حمايت از اشرف و اشرفيان برخاسته اند.
اينجا ديگر دست رو مي‌شود و در فقدان اين “رابطة” ضروري، معلوم مي‌شود كه طرف مربوطه سوداي ديگري در سر دارد و الا حتي اگر با سر تا پاي مجاهدين و مقاومت ايران  هم مخالف مي بود و هزار و يك انتقاد هم ميداشت، دست كم تا وقتيكه آنها در حال جنگ با استبداد مذهبي هستند، عدم خصومت و عدم تعرض پيشه مينمود و براي نابودي اشرف، گلو پاره و قلم فرسوده نمي كرد.
آخر مگر نه اينست كه مجاهدين خلق هر ايرادي هم كه داشته باشند، در برابر يكي از وحشيانه‌ترين سركوب‌هاي تاريخ بشري، عظيم‌ترين و شكوهمندترين مقاومت سازمان‌يافتة تمامي طول تاريخ ايران را عرضه كرده ودربرابر استبداد ديني ايستاده اند.
آخر مگر نه اينست كه شوراي ملي مقاومت ايران، هر ايرادي هم كه داشته باشد، نزديك به 29 سال است كه تنها جايگزين و آلترناتيو جدي را در برابر رژيم ولايت فقيه عرضه و حفظ و نگاهباني كرده است؟
***
ارائه جايگزين، مرحلة عالي تكامل وحدت و همبستگي نيروها
بحث ما فعلاً در مراحل اوليه بود. اما اگر به تكامل  وحدت وهمبستگي نيروها بينديشيم، سرانجام شما بايد به ازاي آنچه مي‌خواهيد نفي و سرنگون كنيد، ما به ازاء آن را اثبات و سرپا كنيد. در ديالكتيك سياسي و اجتماعي هم تز و آنتي تز يعني اثبات و نفي لازم و ملزوم يكديگر هستند.
در انقلاب ضد سلطنتي مردم ميدانستند كه چه نمي‌خواهند اما بوضوح روشن نبود كه چه مي‌خواهند. در اثر سركوبگري شاه و از دور خارج شدن نيروهاي اصلاح طلب ملي يا رفرميست بدنبال“ انقلاب سفيد” و يكپايه شدن رژيم شاه از يك رژيم بورژوا- ملاك به يك رژيم يكدست سرمايه داري وابسته، در اثر سركوب و سر بريدن نيروهاي انقلابي و بخصوص در اثر متلاشي شدن سازمان مجاهدين خلق ايران بخاطر كودتاي اپورتونيستي  (در سال 1354)، سرانجام خميني خلاء را پر كرد كه بحث جداگانه ايست. در يك كلام ارتجاع رهبري انقلاب را ربود و بعد حق حاكميت مردم را به ولايت فقيه يعني حاكميت آخوندهاي فوق ارتجاعي همجنس خودش، تبديل كرد.
حالا 31 سال گذشته و مردم بايد اين بار بدانند كه چه مي‌خواهند. منظورم فرد يا شخص نيست. منظورم جايگزين مشخص با برنامه مشخص است بشرط اين‌كه انشانويسي و لفاظي نباشد.
 ما شوراي ملي مقاومت ايران را پيشنهاد كرده ايم و نزديك به 29 سال است كه با همسنگران شورايي، با همة مشكلات و ورود و خروجهايش، با تلاشي فوق سنگين ، محكم به آن چسبيده ايم و حفاظت و نگهباني از آن را در سخت ترين ساليان، تماما مرهون و مديون مريم در جايگاه رئيس جمهور منتخب همين شورا براي دوران انتقال حاكميت به مردم ايران هستيم. ضرورت جايگزين سياسي، علاوه بر نفي و اثباتي كه گفتم، در اينست كه شهيدان و رزمندگان و فعالان اين مقاومت بدانند كه براي چه چيز و كدام جايگزين و كدام برنامه و چه هدفهايي مبارزه و مجاهدت مي‌كنند.
بر ميگردم به  خميني در آستانه سرنگوني رژيم سلطنتي كه در اينجا مي‌خواهم به تفاوت خميني آن روز با موسوي امروز دقت كنيد: خميني حتي از موضع فرصت طلبانه، پس از اين‌كه بوي سقوط رژيم شاه را استشمام كرد،  تفاوتش با موسويِ امروز، اين بود كه صريح و روشن ميگفت: شاه بايد برود! حتي بختيار را هم نپذيرفت. يعني يك تنه خودش را با نفوذ مذهبي و سابقه سياسي كه داشت، بعنوان آلترناتيو و جايگزين جا انداخت. كاش موسوي هم امروز ميگفت: ولي فقيه بايد برود! خامنه اي بايد برود! و اصل ولايت فقيه ملغي و  منتفي است! اما افسوس كه بخصوص آنچه بعد از قيام عاشورا ديديم عكس اين بود. تنزل و تنازل بود و نه پيشرفت و پيشروي. اين بحث را هم ميگذارم براي بعد.
پس حرف اينست كه بالاخره در اوج وحدت و همبستگي نيروها، خواه و ناخواه بايد يك جايگزين سياسي يا آلترناتيو عرضه كرد كه در نقش “جبهة واحد” عمل كند. توجه كنيد كه اين جايگزين و آلترناتيو، فقط براي مرحله بعد از سرنگوني رژيم ولايت فقيه لازم نيست. خير، قبل از آن و ضروري تر از آن، براي سرنگوني و درهمين مرحله سرنگوني استبداد مذهبي لازم است تا بتواند قيام و سرنگوني را به سرانجام برساند. 
سعي مي‌كنم منظورم را دقيقاً براي همين مرحله تغيير رژيم و تحقق سرنگوني ، با يك مقايسه بين خميني و موسوي ساده تر و روشنتر بگويم:
***
 اگر يادتان باشد دو روز بعد از قيام عاشورا، در پيام 8 دي، قدم بعدي خامنه اي را با همه هموطنان در ميان گذاشتم و گفتم: « متهم كردن آقاي موسوي به اين‌كه راه مجاهدين را مي‌رود كذب محض و زمينه سازي براي ارعاب و اسكات و يا دستگيري است» و « باند خامنه اي و شركا  بغايت تلاش مي كنند كروبي و موسوي و اطرافيان و نظاير آنها را متقاعد كنند كه به شرط تاييد يا شراكت در سركوب مجاهدين و مقاومت ايران و موضعگيري عليه آنها، از تيغ آخته ولايت در امان خواهند بود. تلاش مي كنند  مانند لاريجاني رئيس مجلس ارتجاع آنها را قدم به قدم ، به همسفري و هم سفرگي مجدد در همين راستا بكشانند».
استدلال من در آن پيام اين بود كه موسوي خودش به صراحت اذعان كرده است كه هدفش از شركت در انتخابات بازگرداندن « عقلانيت ديني به فضاي مديريت کشور» بوده است. به عبارت ديگر هدف سياسي نداشته و هدف اداري ، آن هم در چارچوب “عقلانيت ديني”  داشته است. اگر درست فهميده باشم منظور اين است كه مديريت شلتاق و پلتاق و حركات مضحك و بي دنده و ترمز احمدي نژاد مورد پسند او نبوده است.
اگر سخنراني رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران را در 30 خرداد امسال خوانده باشيد، در فرداي انتخابات رژيم گفت كه در مناظره هاي انتخاباتي، همه شركت كنندگان « به دقت مراقبِ خطوطِ قرمز رژيم بودند كه مبادا ذره‌يي از آنها عدول كنند...به همين دليل در مناظره ها هم هيچ‌كس! حتي براي يكبار از حاكميتِ مردم و تعارضِ ماهوي آن با ولايت فقيه صحبت نكرد و قانونِ اساسيِ و سلطنتِ مطلقة فقيه را زير سئوال نبرد! هيچكس ، حتي براي يكبار از آزادي و اين‌كه مردمِ ايران، تشنة آزادي هستند حرفي نزد. هيچ‌كس، حتي براي يكبار از اين‌كه در اين رژيم و قانونِ اساسيِ آن، زنان حقِ رهبري و رياست و قضاوت ندارند، و از نابرابري و تبعيضِ جنسي رنج مي‌برند صحبت نكرد،
از قتلعامِ زندانيانِ سياسي و اعدام شدگان دراين رژيم حرفي نزد. هيچكس! حتي براي يكبار به قانونِ ضد انسانيِ  قصاص و سنگسار ودست و پا بريدن و اعدام 150 زنداني سياسي در 4 سال اخير تحت عنوان محارب و مفسد اعتراض نكرد...» و « اين آغازِ پايانِ رژيمِ ولايت فقيه است».
***
حالا سوال اين است كه آيا به‌راستي اين موسوي مي‌تواند، سَري براي تغيير و سرنگوني اين رژيم يا حتي استحاله و اصلاح آن  كه لازمه اش پس زدن خامنه ايست باشد؟ كاش اينطور بود كه در اينصورت كار ما آسانتر و بارمان سبكتر ميشد. اما واقعيتها، هميشه سر سخت تر از خواستهاي ساده گزينانة من و شماست.
حالا قضاوت كنيد كه در چنين وضعيتي كه مردم قيام كرده اند تا استبداد مذهبي را پايين بكشند، زدن زيرآب اشرف و مجاهدين و شوراي ملي مقاومت تا كجا در خدمت ولايت فقيه است. 
خميني اقلاً در مرحلة سقوط شاه، هركار كه كردند حاضرنشد برچسب «ماركسيست- اسلامي» عليه مجاهدين را تاييد كند و آن را در مصاحبه با لوموند در پاريس قوياً رد كرد. حواسش جمع بود كه اگر پاي چنين چيزي بيايد بازنده خود اوست. خودش هم كه بعدها به زبان اشهدش گفت كه چند سال قبل از اين‌كه به پاريس برود، يعني از نجف با مجاهدين عناد داشته و آنها را يهودي دو آتشه تر از مسلمان، ميدانسته و با مبارزة مسلحانه آنها هم از اساس مخالف بوده است . در عين حال در آن زمان دَم فروبست.
خميني حتي برخلاف دكتر سنجابي كه علناً « تروريسم » را محكوم كرد تا مقبول امريكايي ها واقع شود، هرگز در آن روزگار مرتكب چنين اشتباهي نشد. بخاطر منافع خودش هم كه شده ، نه فقط تا سقوط شاه با ما تضاد كار نكرد بلكه بطرق مختلف در صدد جذب ما بود. با وجود اين‌كه يك جزوة دروني مجاهدين در زندان اوين در اثر اشتباه و تصادف در همان سال 57 بدست آخوندها و شخص رفسنجاني افتاده بود كه در آن خصوصيات ارتجاعي خميني را رديف كرده بوديم. آنها هم بدون شك با هر چه غليظ تر كردن آنچه در اين جزوه بود آن را قبل و بعد از آزاديشان از زندان به خميني رسانده بودند.  اما خميني حواسش جمع تر از اين چيزها بود
 بعنوان مثال: در فاصله اول تا دهم بهمن 1357 يعني از فرداي روزي كه ما از زندان آزاد شديم تا دو روز قبل از ورود خميني به تهران، تقريباً هر روز احمد خميني با من از پاريس تماس تلفني داشت و از قول خود خميني هم براي مجاهدين دست تكان ميداد. يكبار به صراحت در همان روزهاي اول كه هنوز اوضاع تعيين تكليف نبود به من گفت كه اگر شما تابلو بزنيد و مجاهدين را علني كنيد، يك ميليون جوان در تهران و شهرستانها مي آيند و ثبت نام مي‌كنند. يكبار هم تماس گرفت و گفت آقا تأكيد كرده اند كه مي‌خواهند در موقع ورود به تهران حفاظتشان با مجاهدين باشد و شما براي اين موضوع حتما آقاي بهشتي را ببينيد، بقيه اش را در تلفن نمي‌توانم بگويم...
روز بعد من به ديدن بهشتي رفتم. آن‌قدر گرم گرفت كه حد نداشت و گفت از پاريس به ما هم ابلاغ شده كه مجاهدين بايد حفاظت ايشان را به‌عهده بگيرند و ما را براي ترتيبات اجرايي اين كار به “كميته استقبال امام ” احاله داد. سردار خياباني از جانب مجاهدين به اين كميته رفت و مخاطب او هم هاشم صباغيان و جمعي از آخوندها بودند. وقتي موسي از آن ملاقات برگشت ، ديدم كه بسيار عصباني است. در حالي‌كه ساليان سال در زندان از نزديك ديده بودم كه تا كجا خويشتنداري مي‌كند.
به طعنه گفتم: چه شده ، نتوانستي خودت را كنترل كني؟!
گفت : اصلا با اينها نمي‌شود كار كرد. انگار منطق و زبان آدميزاد ندارند و هرچه برايشان از حفاظت و نكات آن و شرايط خودمان گفتم، زير بار نميرفتند...
با توضيحات موسي براي من و ساير برادرانمان روشن شد كه اين كار عملي نيست و قبل از هر چيز حالا كه خود خميني هم چنين چيزي را خواسته ، لابد عده ديگري از اساس مخالف هستند يا هم كه خودش پشيمان شده است.
29 سال بعد ، در بهمن1386 در خاطرات ناطق نوري، چنين خواندم:
«در نوفل لوشاتو برنامه‌ريزي كرده بودند كه اداره‌ي مراسم به دست مجاهدين خلق باشد و آن‌ها تريبون‌دار باشند و مادر رضايي و پدر ناصر صادق و حنيف‌نژاد نيز به امام خيرمقدم بگويند و صحبت كنند. وقتي از اين برنامه خبردار شديم در تلفن خانه ي مدرسه‌ي رفاه، آقاي مطهري و كروبي و انواري و معاديخواه و بنده جمع شديم. همه عصباني بوديم كه اگر فردا اين‌ها بهشت زهرا بيايند و تريبون دست اين‌ها بيفتد چه مي‌شود؟ آقاي كروبي تلفن زد به احمد آقا در پاريس و با احمد‌آقا با عصبانيت صحبت كرد و نسبت به اين كار اعتراض كرد و تلفن را با عصبانيت پرت كرد و قهر كرد. سپس آقاي معاديخواه گوشي تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت كرد. ايشان هم عصباني شد و گوشي را زمين زد. توي اين ها تنها كسي كه عصباني نمي‌شد، بنده بودم. گوشي را برداشتم و يك خرده صحبت كردم كه اگر اينها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، ادارة امور را بگيرند، ديگر نمي‌شود جلو آنها را گرفت. در همين لحظه، آقاي مطهري فرمود: « تلفن را به من بده» ايشان تلفن را  گرفت و با عصبانيت (علامت عصبانيت مرحوم مطهري حركت زياد سر ايشان بود) به حاج احمد آقا گفت: «آقاي حاج احمد آقا اين كه من مي‌گويم ضبط كن و ببر به آقا بده». احمد آقا گويا به ايشان گفته بود ما داريم حركت مي‌كنيم. امام هم راه افتاده و سوار ماشين شده است. مرحوم مطهري گفت:«من نمي‌دانم، اين جمله‌اي را كه من مي‌گويم را به امام بگو». احمد آقا گفت: «چيست؟» گفت:« به امام بگو مطهري مي‌گويد اگر فردا شما بياييد و تريبون بهشت زهرا دست مجاهدين خلق باشد، من ديگر با شما كاري نخواهم داشت.» تا اين جملات را شهيد مطهري گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ايشان خطاب به مرحوم مطهري گفت: «آقا هركاري شما كرديد قبول است. فردا تريبون را خود شما اداره كنيد». بعد از اين ماجرا تمام بساط مجاهدين خلق را به هم ريختيم و تريبون را از دست آنان گرفتيم و آقاي بادامچيان و معاديخواه جزو گردانندگان تريبون شدند و‌ آقاي مرتضايي فر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامةآنجا نبودم و بعدا در آن جا قرار گرفتم»(خبرگزاري فارس-14 بهمن 86).
واضح است كه خميني به مقتضاي زمان و مصلحت خودش، درپاريس كه بود مي‌خواست هر طور شده مجاهدين را حتي بعنوان وزنة تعادل در برابر ساير آخوندها به سود خودش داشته باشد
اخيراً هم در جايي خواندم كه يكي ديگر از نزديكان خميني گفته است كه در آن روزگار: آقا، در پاريس مصلحت را در اين ديدند ، اولاً - به‌جاي حكومت اسلامي كه سابق بر اين ميگفتند، بگويند ما جمهوري اسلامي  مي‌خواهيم. ثانياً-كاري بكنند كه مقبول جوانهاي دانشگاهي باشد و جذب شوند(نقل به مضمون).
***
فصل پنجم- همسويي اصلاح طلبان واقعي با مقاومت
در بيانية شورا در فروردين سال 1378 در مورد معيار تشخيص استحاله طلبان قلابي از اصلاح طلبان واقعي ديديم كه «بنابر همة تجارب جهاني، رفرم و اصلاح واقعي در هماهنگي با اپوزيسيون انقلابي و با تكيه به اين نيرو صورت مي‌گيرد. رفرميست واقعي، در مبارزه عليه استبداد مذهبي، با شوراي ملي مقاومت همسوست. وگرنه ادعاي اصلاح‌طلبي، گشايش يا طلب «جامعة مدني» حرفي پوچ و ادعايي ميان‌تهي خواهد بود».
حالا مي‌خواهم بموازات بحث اشرف و مجاهدين و تنظيم رژيم و  ضدرژيم با آنها، يك نمونه از نحوة برخورد مهندس بازرگان با مجاهدين را بگويم. اما مقايسه بين بازرگان و موسوي را به‌عهده خودتان مي‌گذارم:
با وجود اين‌كه كه در سال 57 و 58 ، ما همة اختلافاتمان را با بازرگان علناً مي گفتيم و مي نوشتيم،  با وجوداين كه بعد از عزل از نخست وزيري ، بسيار تحت فشار خميني بود، در عين حال در دور دوم انتخابات مجلس صريحاً از من حمايت كرد و براي خودش دردسر زيادي هم خريد.
قبل از اين‌كه موضوع را شرح بدهم، بايد اين نكته را خاطر نشان كنم كه وقتي بازرگان روي كار آمد، در همان اسفند 57 من علناً،  انتقادهاي صريح و جدي را عليه سياستهاي دولت او، عنوان كردم كه روز بعد تيتر اول مطبوعات آن زمان هم شد. چندي بعد كه با او در دفتر نخست وزيري ديدار داشتم، گله گزاري كرد كه چرا اين‌قدر تند به دولت من حمله كرديد؟ برايش شرح دادم ما كه مواضع خودمان را گفتيم، اما اگر شما عنايت مي‌كرديد از قضا به بهترين صورت مي‌توانستيد، از حمله وانتقادي كه از موضع چپ به دولتتان كردم، در برابر “علما” بهره برداري كنيد. بعد هم مثال مصدق و هندرسون و هريمن را زدم كه وقتي از آمريكا آمدند و او را براي گرفتن امتياز نفت تحت فشار گذاشتند، موضعگيريهاي جناح چپ جبهه ملي و از جمله سرمقاله هاي دكتر فاطمي در باختر امروز را جلو  آنها گذاشت، تا زياده خواهي آنها را مهار كند...
وقتي اين مثال را براي بازرگان زدم، به فكر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، درست مي‌گوييد ولي كاش قبلش اين را به من گفته بوديد...
حالا بر مي‌گردم به دور اول و دوم نخستين انتخابات مجلس شوراي ملي در زمان خميني و مواضع بازرگان:  
در دور اول انتخابات مجلس شوراي ملي، بازرگان و نهضت آزادي گروه انتخاباتي خودشان را داشتند و تعدادي از آنها هم در همان دور اول وارد مجلس شدند. خميني در حد مجلس (ونه دولت) مي‌خواست آنها را داشته باشد.
حدس مي‌زنم كه بازرگان در دور اول يقين داشت كه ما هم وارد مجلس خواهيم شد و در آن‌جا مي‌تواند همان جبهه مورد نظرش را (كه قبلاً گفتم) با شراكت ما تشكيل بدهد. سرمقاله هاي آن روزگار حزب خميني (جمهوري اسلامي) را اگر ببينيد با وحشت و نگراني بسيار اين ارزيابي را ارائه مي‌دادند كه بين 80 تا 120 كرسي مجلس را ممكن است مجاهدين بِبرند. نمي‌دانستند كه خميني شخصاً نخواهد گذاشت حتي پاي يك مجاهد هم به مجلس برسد!
اما بازرگان وقتي كه ديد در دور اول، مجاهدين عمدتاً حذف شدند و چند ده نفر هم مثل خود من به دور دوم رفتند، بايد شوكه شده باشد. چون خوب مي فهميد كه حضور مجاهدين در مجلس شوراي ملي دست كم وزنه تعادلي براي افسار زدن به نفرات خميني خواهد بود. از طرف ديگر حمايتهاي اجتماعي و سياسي از مجاهدين براي اين‌كه لااقل چند نفر از آنها به مجلس راه پيدا كنند خيلي بالا گرفته بود.
در روز 16 ارديبهشت 59 چند روز مانده به دور دوم انتخابات، در حالي‌كه خميني در اين فاصله دانشگاهها را تحت عنوان “انقلاب فرهنگي” سركوب كرده و بسته بود، بازرگان با اعلام حمايت علني از من همه را غافلگير كرد:
«بسمه تعالي
خواهران و برادران همشهري تهران و حومه . در اين موقع كه ملت شرافتمند و قهرمان عزيز براي دور دوم انتخابات به پاي صندوقها مي‌روند ، براي تامين وحدت و حقوق گروههاي اقليت اميدواريم آقاي “ مسعود رجوي” كه معرف جناح پرشوري از جوانان با ايمان مي‌باشد نيز به مجلس راه يافته ، موفق به همكاري صادقانه با گروههاي با حسن نيت و در خدمت به خدا و خلق بشود .
16 /2/ 1359 – مهدي بازرگان »
***
به اين ترتيب، در صحنة سياسي چيزي ورق خورد و با حمايت بازرگان از كانديداي مجاهدين، خميني و حزبش در قبال مجاهدين در انزواي كامل قرار گرفتند چون اغلب جريانات و گروههاي سياسي ، به‌طور يكدست از ما حمايت كرده بودند و بازرگان آخرين و مهمترين وزنه يي بود كه در اين رابطه وارد شد و آرايش سياسي ما را در برابر خميني كامل كرد.
اما اشتباه دردناك بازرگان كه بقول خودش از سنخ تن دادن به «حيات خفيف و خائنانه» بود در سال 1364 با كانديداتوري در انتخابات رياست جمهوري صورت گرفت.  از پيش روشن بود كه خميني دوباره خامنه اي را به همين منصب خواهد گماشت و اصولاً روزگار اين قبيل مانورها سپري شده است. خميني از اوايل خرداد تا روز 7 مرداد1364، به مدت دو ماه بازرگان را در جريان انتخابات رياست جمهوري رژيمش بازي داد . به اين وسيله هم بازرگان را در برابر مقاومت قرار داد تا به آن برچسب“تخريب و ترور” بزند، هم  تنور انتخابات را گرم كند، هم دهان استحاله طلبان داخلي و بين المللي را عليه ما آب بيندازد و هم صفوف ديگر نيروهاي اپوزيسيون را متزلزل كند. شوراي ملي مقاومت سفت و سخت ايستاد و در بيانية 11 تير 1364  خود اعلام كرد:
« نخستين نتيجه عيني ، عملي و قابل لمس نامزد شدن بازرگان صرفنظر از بزك كردن اين نامزدي به انحاء مختلف،  تائيد مشروعيت نظام ضد مردمي و ضد ملي خميني در تماميت آن است كه خيانت به عاليترين مصالح مردم ايران و آرمانهاي آزاديخواهانه و استقلال طلبانه آنها محسوب مي‌شود». 
همچنآن‌كه شورا در بيانيه خود خاطرنشان كرده بود، بازرگان براي اين‌كه كانديداتوري او رد نشود و مقبول خميني واقع شود، با برچسب “تخريب و ترور” ، از كيسه مقاومت ايران و رنج و خون بيكران مردم ايران ، به خميني پرداخت كرد. اما در روز 7 مرداد ناگهان شوراي نگهبان ارتجاع به‌دستور خميني بازرگان را حذف كرد. يعني نخست وزير دولت “امام زمان” را هم كه خود خميني به آن عنوان داده بود، داراي شرايط لازم ، محسوب نكرد.
ساعتي بعد من ضمن يك اطلاعيه از آقاي بازرگان خواستم كه «اميدوارم كه باندازه كافي درس گرفته باشند و به مردم بپيوندند و به‌جاي پشت كردن  به مقاومت به خميني پشت كنند، به جلادان و  شكنجه گران او پشت كنند».
***
يك ماه و نيم بعد، بازرگان به خارج كشور آمد. من فرصت را مغتنم شمردم . به دلايل متعدد بسيار دوست داشتم و علاقمند بودم كه ديگر به نزد خميني باز نگردد و در كنار ما باشد. علاوه بر دلايل سياسي، آخر او  از ”نياكان” سياسي و ايدئولوژيكي خودمان در دهة 40 بود و مجاهدين از سال 42 به بعد از او جدا شدند. جداً دوست داشتم كه “راه طي ناشده” عمر خود را دور از خميني و رژيمش ، جداي از خميني و رژيمش و بدناميهاي آن بگذراند. جداً خواهان عاقبت بخير شدن و موضعگيريها و طنز جانانة او عليه خميني و رژيمش بودم. تقريباً تمام كتابهاي او را خوانده بودم. وقتي در زندان شاه بود جزوه يي نوشت تحت عنوان“ اسلام مكتب مولد و مبارز” كه اوج سياسي او بود. در تاريخ معاصر ايران نخستين پرچمدار و روشنفكريست كه رابطة علم و اسلام را مجدداً كشف نمود، و به همين دليل نيز مدتها ملعون و منفور بسياري از حوزه‌نشينان واقع شد. هرچند كه هيچ‌گاه از علوم طبيعي فراتر نرفت و به علوم اجتماعي كه رسالت اخص مجاهدين بود راه نبرد. اما در هر حال هم‌چنآن‌كه قبلاً هم نوشته و گفته ام، افتخار پيشگامي او از نظر ما چيز كمي نبود و از اين لحاظ به او مديون بوديم. در سالهاي 46 تا 50 در سازمان مجاهدين كتاب“ راه طي شده” او را كه در سال 1327 نوشته بود، به استثناي قسمت اجتماعي اش مي‌خوانديم و سه دور سوال و جواب داشت. من پاراگراف دوم صفحه 96 “راه طي شده” را دهها و دهها بار ضمن بحثهاي ايدئولوژيك خوانده بودم و تقريباً حفظ بودم. زير نظر حنيف بنيانگذار آن سه دور سوال و جواب را كه آن زمان هم مرحله يك و دو و سه ميگفتيم، خودم نوشته بودم و وقتي كه حنيف شهيد به بازرگان پس از آزادي بازرگان از زندان نشان داده بود، خودش هم تعجب كرده بود كه چه كارهايي بر روي كتابش صورت گرفته است. بعد كه ما از زندان آزاد شديم ، و او در خانه رضاييهاي شهيد به ديدنمان آمد، با يكديگر به اتاق خصوصي رفتيم. من بعدها فهميدم كه او براي تشكيل دولتش در حال تست من بوده است. پرسيد حالا كه ديگر رژيم شاه نيست و مخفي كاري نداريد، به من بگوييد كه سوال و جوابهاي راه طي شده را در سازمان چه كسي نوشته بود؟ گفتم : من كه الان در خدمتتان هستم... بعد هم وقتي كه به مجموعه آثار و كتابهايش و مفاد آنها اشاره كردم تعجب كرد. با اين همه پس از عزل از نخست وزيري كه آخرين بار در مرداد 59 به ديدنمان آمد و مي‌خواستيم شكايتهايمان از خميني را با او در ميان بگذاريم و درد دل كنيم، ماه رمضان و نزديك غروب بود. پرسيد روزه ايد؟ گفتم بله.  گفت تا افطار مي نشينم. يك خرما بخوريد ، افطار شما را ببينم بعد بروم... گفتم آقاي مهندس علتش چيست؟ گفت مي‌خواهم پيش امام و علما شهادت بدهم كه خودم ديدم كه روزه است و افطار كرد! به شوخي گفتم آقاي مهندس اگر اينطوري چيزي حل مي‌شود، ما هر روز در خدمتيم و روزه مي‌گيريم و شما موقع افطار ما را هر كجا خواستيد ببريد تا معاينه و چك كنند بعد افطار مي‌كنيم، تا ببينيم مشكل حل مي‌شود ؟ و آيا مشكل در نماز و روزه و خدا و نبوت است؟ !!
***
وقتي در شهريور  1364 مهندس بازرگان به آلمان آمد من معطل نكردم. چون هيچ دسترسي به او نداشتيم، شخصاً خواهر مجاهدمان شهرزاد صدر را كه با مهندس بازرگان آشنايي ديرينة خانوادگي داشتند توجيه كردم و نامه را بدست او سپردم تا به آلمان برود و هرطور شده مهندس را پيدا كند و  آن را همراه با يك نسخه از ليست شهيدان ، از جانب من به او تقديم كند.  اين كار انجام شد ، اما دريغ و  افسوس كه 3 روز بعد از دريافت نامه از آلمان به تهران بازگشت.  نامه را عيناً از روي نشريه مجاهد به تاريخ 18مهر 1364  مي‌خوانم:

«بسم‌اللّه الرحمن الرحيم
 25/شهريور/64
آقاي مهندس بازرگان،
فهرست شهدا را ملاحظه كرديد؟ آيا شراكت در چنين رژيم ضد بشري و خون‌آشامي كافي نيست؟ فكر مي‌كنم به خوبي مي‌دانيد كه خميني دجّال از قِبَلِ شراكت امثال شما و اين‌كه هنوز هم حاضر به بريدن از رژيم او نيستيد، تا كجا در ادامة كشتار و جنايت دستِ بازتر پيدا مي‌كند. آيا آن همه سخن گفتن از "اسلام" و داعية "آزادي" همين است؟ راستي چرا خميني كه اين همه شكنجه و اعدام مي‌كند در مقابل شما حتي براي همين سفرتان به خارجه منعطف است؟براي آخرين بار از موضع نصيحت و خيرخواهي به شما مي‌گويم و از شما مي‌خواهم كه بياييد و در اين سن و سال به حكم "اختيار" وجه مثبت و مردمي و تكاملي "ذره بي‌انتها”ي وجود خود را نيز به اثبات رسانده و بخش "طي ناشده‌ي راه" عمر را با نام نيك و دوري كامل‌العيار از ننگ رژيم خميني به‌سر ببريد.
مشخصاً پيشنهاد مي‌كنم ديگر به نزد خميني و تحت سلطة ننگين او برنگرديد. سياست تبعيد و مهاجرت در پيش بگيريد. همة وسايل را هم بدون كمترين چشمداشت سياسي، برايتان شخصاً تضمين مي‌كنم. به‌ياد داشته باشيد كه اگر تا ديروز مي‌توانستيد عذر و بهانه‌يي نزد خلق  و خالق داشته باشيد كه تحت شرايط خفقان و به واسطة كهولت سن درمانده و معذور بوده‌ايد، حال  كه به خارجه آمده‌ايد ديگر هيچ عذر و بهانه‌بي از شما پذيرفته نخواهد بود. به‌خصوص كه من از سوي مجاهدين و به‌ويژه از سوي خانوادة شهدا اعلام مي‌كنم كه اگر نزد خميني و تحت حاكميت او برنگرديد، و باز هم با حضور در درون رژيم او كه صدبار تبهكارتر از رژيم شاه است، دست او را بر جان و مال و نواميس ما و ساير خلق‌اللّه بازتر نسازيد؛ حفظ حرمت و تأمين معيشت جنابعالي و هر تعداد از همراهـانتان علي‌الـدوام برعهدة ما خواهد بود.

آقاي مهندس بازرگان،
يادتان هست كه بيست سال پيش مجاهدين از شما جدا شدند؟ ما بدخواه كسي نيستيم و به حكم خدا و قرآن به وظيفة تاريخي خود كه قيام به عدل و قسط و احراز آزادي و حاكميت ملّي است قيام كرده‌ايم؛ يك نكتة آخرين را هم مي‌گويم و درمي‌گذرم و ديدار را به قيامت احالت مي‌دهم. نكته كه حقاً همانا "شرط بلاغ" است، اين است:
فرصت بيرون آمدن جغرافيايي از زير عَلَم خميني هر روز فراهم نمي‌شود؛
هيهات كه يك روز افسوس نخوريد كه چرا امروز فرصت گريز از ظلمات خميني را از دست داديد.
والسلام علي من‌ اتبع الهدي
با ايقان به سرنگوني تام و تمام رژيم ضد بشري خميني و تمامي دارودسته‌هاي ضد مردمي رژيمش و با ايمان به پيروزي مردم و مقاومت ايران و استقرار صلح و آزادي و حاكميت مردمي و استقلال ملّي
مسعود رجوي
25/شهريور/1364»
-سالها بعد وقتي كه بازرگان از “حيات خفيف و خائنانه” در ايران تحت سلطة رژيم خميني نوشت، بسيار حسرت خوردم و خميني را هزار بار لعنت كردم كه مانند شيطان مجسم، چگونه كسي مانند بازرگان را هم به بازي گرفت و به اين نقطه رساند.
***
آخرين كتاب بازرگان كه همزمان با درگذشت او در ديماه 1373 منتشر شده، اما بعد از آن اجازه انتشار نيافت، برگرفته از سخنراني او در عيد مبعث سال 1371 است. حكومت آخوندي و عملكرد رژيم ولايت فقيه آنچنان او را منزجر و  در عين حال در هم فشرده و درب و داغان كرده است كه پس از ساليان دراز صحبت از رسالت انبيا كه طبق نص صريح قرآن براي“ اقامة قسط” و سرنگوني ستمگران و باز كردن زنجيرها بوده، حرفهاي قبلي خود را هم نفي كرده است. مثلاً مي‌گويد:
-«موسي مانند ابراهيم كاري به امپراتوري و قصد سرنگوني فرعون را نداشته...»
-«حضرت عيسي كاري به مسائل دنيايي و امپراتوري قيصر وكسري نداشته، صرفا به امور اخلاقي و معنوي يا نوعدوستي مي‌پرداخت».
-« سيدالشهدا حسين بن علي امامي است كه قيام و نهضت و شهادت او را غالباً ... به منظور سرنگون كردن يزيد و تأسيس حكومت حق وهدايت و عدالت اسلامي ... مي‌دانند. در حالي كه اولين حرف و حركت امام حسين ...امتناع از بيعت با وليعهدي يزيد بود»
-«پيغمبران...عمل و رسالتشان در دو چيز خلاصه مي‌شود:انقلاب عظيم فراگير عليه خودمحوري انسانها، براي سوق دادن آنها به سوي آفريدگار جهان‌ها و... اعلام دنياي آينده جاودان بي‌نهايت بزرگتر از دنياي فعلي»
باز هم بايد گفت: اي دو صد لعنت بر خميني و خامنه اي باد.
بايد گفت: تبت يدا خميني...ومرگ بر اصل ولايت فقيه
***